سلسله مقالات قوپوزنوازان دلسوخته‌ی آذربایجان در نشریه‌ی مقام موسیقایی وابسته به سوره مهر در شماره‌های پیوسته چاپ شده است.

* * * 

«عاشيق علسگر» خداوند ساز و سخن و برجسته‌ترين سيماي تاريخ عاشيقي در آذربايجان است كه مكتبي خاص در اين نوع ادبي به وجود آورد.

پژوهشگران فن، ظن قوي مي‌برند كه وي در سال 1821 م. در روستاي «آغ كيلسه» از روستاهاي ولايت «بارسار گئجر» در ارمنستان كنوني متولد شده است. پدرش، علي‌محمد، هيزم‌شكن بود و طبع شعر هم داشت. وي كه سرپرست عايله‌اي هشت نفري بود، به سبب سختي معيشت، علسگر را در 14-13 سالگي پيش شخصي به نام «كربلايي قربان» به نوكري داد.

علسگر كه از كودكي به شعر و ساز عاشيق‌ها علاقه‌مند بود، از 16-15 سالگي آغاز به ساز زدن و شعر سرودن كرد و پيش «عاشيق علي» نمونه‌هاي اصيل شعر عاشيقي، هنر عاشيقي و بنيان و اصول سازنوازي را آموخت و روزي در «دئييشمه»اي (= مناظره) كه ميان آن دو در يك مجلس جشن اتفاق افتاد، بر استاد خود پيروز شد و آوازه‌ي بزرگ يافت.

پسر عاشيق علسگر، به نام «عاشيق طالب» نيز عاشيقي ماهر بود و عاشيق‌هايي نظير «عاشيق حسينعلي»، «عاشيق مصطفا»، «عاشيق نجف»، «عاشيق اسد» و جز اينان از شاگردان او به شمار مي‌روند. عاشيق علسگر خود در يكي از شعرهايش مي‌گويد:

نامم عسگر است، مرد مردانه.

دوازده شاگرد در هر سو دارم.

اگر روباهي، به ميدان شير گام مگذار!



عاشيق علسگر را در زمان حياتش در همه‌ي ولايات مي‌شناختند. ساز بر دوش،‌ اغلب شهرها و ايلات آذربايجان را مي‌گشت، در مجالس جشن و سرور شركت مي‌نمود، با عاشيق‌ها مناظره مي‌كرد و هميشه نيز بر آنان غلبه داشت.

علسگر در جواني «صحنه بانو»، دختر كربلايي قربان را دوست مي‌داشت كه «پوللو محرم» برادر كربلايي قربان مانع وصال آن دو دلداده شد و صحنه بانو را به پسر خودش، مصطفي، نامزد كرد.1 هم از اين رو، عاشيق تا چهل سالگي تنها ماند و زن نگرفت و در اين سن با زني به نام «آنا خانم» ازدواج كرد، ولي هميشه به ياد عشق نخستين خود بود. 

در سال‌هاي 1919- 1918م. در آذربايجان شمالي جنگ مهيبي ميان ارمنيان و آذربايجانيان رخ داد. در اين جنگ‌ها كه دامنه‌ي آن تا مناطق جنوبي كشيده شد، بيشتر شهرها و ولايات آذربايجان غارت شد. از جمله ولايت «گؤيچه» به يغما رفت و اهالي ولايت به روستاهاي اطراف پراكنده شدند. علسگر نيز با خانواده‌ي خود به روستاي «يانشاق» از ولايت «كلبه جر» كوچ كرد. بي‌گمان شعر زير محصول اين دوران است:

پدرم چي شد؟ بر سر ما چه رفت؟

روزگارم از هم پاشيد،‌ قلعه‌ام پريشان شد.

بار و بنه‌ام را بستم و قافله به راه انداختم،

امروز از اين سرزمين به دياري ديگر كوچ مي‌كنم.2



علسگر مردي چهارشانه و بسيار تنومند بود. چشماني سياه و ابرواني پرپشت داشت. پس از برافتادن حكومت مساوات، دوباره به زادگاه خود «آغ كيلسه» برگشت و در سال 1926م. در 95 سالگي وفات يافت.

مرده‌ريگ عاشيق علسگر بسيار غني و سرشار است. او بيشترين منظومه‌ها و شعرهاي عاشيقي را در زمان حياتش از حفظ داشت و هفتاد و دو آهنگ عاشيقي بلد بود. از ميراث ادبي و اكنون پنج‌ هزار خط شعر گردآوري شده است. وي بديهه‌سراي ماهري بود و سروده‌هاي بي‌شماري داشت كه بيشتر آن‌ها اكنون در دست نيست. خود نيز در زمان حياتش موفق به جمع‌آوري آن‌ها نشد.

عاشيق، در سروده‌هاي خود به مثابه‌ي ناظري تيزبين و دقيق و مردم دوست جلوه مي‌كند كه خود را شريك غم و درد مردم مي‌داند. در جايي مي‌گويد كه عاشيق بايد:

براي مردم از راستي سخن گويد،

شيطان نفس را در آتش كشد،

پاك نظر و پاكدامن باشد،

و از خود نام خوش بر جاي گذارد.



عاشيق علسگر نيز مانند عاشيق‌هاي قرون وسطا خود را در اجتماع فئودالي تنها حس مي‌كند، غمين مي‌شود و زبان به شكايت مي‌گشايد:

زمانه‌ي بد طينت! فلك بي‌مروت!

شام به صبح و صبح به شام مي‌پيوندي،

در هر لحظه هزار دوز و كلك به كار مي‌آوري،

پريشان مي‌سازي و باز به نظام مي‌آوري.



در زمانه‌ي او راستي، انسانيت، جوانمردي، سخاوت، دوستي و مروت افسانه بود. جهان از آن ناجوانمردان بود:

من از ناكسان و بدطينتان،

سخن راست و وفاي به عهد نديدم،

بسيار با ناجوانمردان مباحثه كردم،

ناموس و شرف و شرم در آن نديدم.



در سرتاسر آفرينش عاشيق، حتي در تغزل و آهنگ‌هاي او غم،‌ قهر، فرياد از تنهايي و خون و اندوه سايه دارد. خود را اغلب «قول علسگر»، «بي‌نوايي چون علسگر» و «يازيق علسگر» مي‌خواند و تعبيراتي مانند «علسگر، شاد نشدم در دنيا»، «دلم غمين و دردآگين است» و «از ازل سرنوشتم شوم است»، فراوان به كار مي‌گيرد. در نظر او اين اندوه، اندوه شخصي عاشيق است اما چنين نيست. علسگر به سبب فقر و فاقه، خودكامگي، حيله‌ورزي، بي‌قانوني و آه و ناله كه در اطراف خود مي‌بيند، فغان برمي‌دارد. خود را شريك غم مردم مي‌داند، چه كند كه تنها قدرت شعرسرايي و سخن‌سازي و نوازندگي دارد و كمكي ديگر از دستش برنمي‌آيد:

علسگر از هر علمي خبر دارد،

اين برات مولا و كمال خودم است.

من بار قيل و قال مردم را بر دوش دارم،

من بينوا چه كنم آخر؟



متكي به مردم است و به عشق و به اتكا مردم شعر مي‌سازد:

علسگر! درمان از مردم خود جوي.

ناكسان و بدطينتان كرم ندارند.

از مجلسي كه خان و بيگ دارد فرار كن.

كه بركت از آن مجلس رخت مي‌بندد.



تحقير و توهين مي‌شنود اما از مقصد خود باز نمي‌گردد و ستم و حقارت را تحمل مي‌كند:

علسگر! عصيانت فزون از حد است.

كشته‌ي زنبور هم از كندو دست نمي‌شويد.

ناكسان و بدطينتان و هرجايي‌ها،

چه دشنامي ماند كه به هنروران نگويند.



در بسياري از سروده‌هاي خود،‌ تابلوهايي جاندار و زنده از روزگار و زمانه‌ي خود به دست داده است. مثلا، در قوشماهاي بارديه «دلي علي»، «موللالار»،‌ «چيخيبدير» و جز اين‌ها. در اين تابلوهاي جاندار و طبيعي، از غارت مردم به دست خان‌ها، بيگ‌ها، فئودال‌ها و اربابان و به يغما رفتن ثروت ملي به وسيله‌ي مأموران و استثمارگران عمالي حكومتي روس سخن مي‌گويد. سروده‌اش با رديف «چيخيبدير» چنين است:

سروران من! شما را از زمانه‌اي گويم،

كه خيانت جهان‌گير شده است.

انصاف و مروت افسانه است.

قاضيان رياكار شده‌اند.

دزدان و قلدران قطار فشنگ مي‌بندند، 

و به فقرا و ناتوانان چپ چپ نگاه مي‌كنند.

هركس را كه دلشان بخواهد، مي‌زنند و مي‌اندازند.

هر زمان مأموران تزار به ده مي‌آيند،

خانه و كاشانه‌مان را غارت مي‌كنند.

مردم را به خاطر خراج و بهره‌ به زنجير مي‌كشند.

تازيانه بر پشتشان خط مي‌اندازد.



در سروده‌اي ديگر كه رديف «موللالار» دارد، مي‌گويد:

شمايان! چون بيد مي‌مانيد.

قد مي‌كشيد و بار نمي‌دهيد.

به ظاهر دوست و در باطن دشمن‌ايد.

اعتبار و وفاي به عهد نداريد.

مال فقرا را حلال مي‌دانيد.

از شيطان لعين مطلب مي‌طلبيد،

كم حرف مي‌زنيد و زياد مي‌خنديد.

ناموس و غيرت و شرم نداريد.



خلاقيت اصلي عاشيق علسگر از تغزل و موسيقي عاشيقي مايه مي‌گيرد. او زيباترين نمونه‌هاي شعر غنايي را آفريده است. اما به طور كلي آميزه‌اي از حماسه و سروده‌هاي قهرماني نيز دارد كه در آن‌ها به مسايل اجتماعي و سياسي زمان خود توجه كرده است. در سده‌ي گذشته روستاييان آذربايجان به سبب ظلم و ستم بي‌انتهاي اربابان و دولتيان قاجاريه و تزار چندين بار عصيان كردند و قهرماناني مانند «قاچاق نبي»، «آدي گؤزل»، «يارعلي»، «دلي علي» كه اين عصيان‌ها را رهبري مي‌كردند، ظهور كردند. عاشيق علسگر بارها از اين حادثه‌ها ياد كرده و در تعريف از اين قهرمانان، آهنگ‌ها و سروده‌هايي جاودانه ساخته است، مخصوصا ستايش‌هاي فراواني از «دلي علي» دارد كه در آهنگي حماسي اجرا مي‌شود:

نامت چون خورشيد جهان را تسخير كرد،

تو سلطان و خانِ جوانمردان هستي، دلي علي!

مرادت از پير من شاه مردان گرفته‌اي،

شأن و شوكتت چنين افزوده است، دلي علي!

وقتي قامت مردانه‌ات بر پشت اسب قرار مي‌گيرد،

فلك خود بر آن احساس فخر مي‌كند.

هنگامي كه نعره مي‌زني و به صف «سالدات»3‌ها نهيب مي‌كشي،

خون چون سيل روان مي‌سازي، دلي علي!

نامردان از دست تو حاشا مي‌كشند،

جوانمرد غيرتمند هستي، زنده باشي.

گلوله‌ات سنگ را نيز سوراخ مي‌كند،

به تنهايي صد تن از دشمنان را فراري مي‌دهي، دلي علي!

تو درس از علي اعلي گرفته‌اي،

از قلعه‌اي چون خيبر هم نمي‌هراسي.

آن كان كرم، تو را از هر بلا و مصيبت نگه دارد.

من علسگرم، تو جشن عروسي داري،

در گؤيچه‌ كارها رو به راه نيست.

در راه جوانمردي چون تو،

جان عاشيق فدا باد! دلي علي!



عاشيق علسگر شعرهاي اخلاقي و تربيتي هم دارد. ‌مي‌توان گفت كه او هميشه به مردم اندرزهاي پدرانه مي‌دهد. به گفته‌ي خودش، اين وظيفه‌ي مهم هر عاشيق است. در اوستادنامه‌هاي خود، گذشته از آن‌كه اندرزهاي فراوان دارد، بينش فلسفي و عقايد خود درباره‌ي آفرينش كاينات، پيدايش جهان و اسطوره‌هاي اسلامي را نيز آورده است و در آهنگ‌هايي كه بر اين گونه سروده‌ها ساخته، از موسيقي مقامي مايه گرفته است.

در آثار خود هميشه خيرخواهي، دوستي، گشاددستي، وفاي به عهد، رفاقت و ديگر سجاياي نیكوي انساني را تبليغ و از صفات زشت چون خيانت، نامردي، آزمندي، دزدي و غيره انتقاد مي‌كند:

جوانمرد آن است كه ناموس شناسد.

تا دم مرگ بر دوست دروغ نگويد.

سري را كه در راه عهد و پيمان نرود،

با هندوانه‌اي مي‌توان عوض كرد! 



در شعر‌هاي تغزلي عاشيق علسگر پيوسته دو چهره و يا دو تمثال وجود دارد. تمثال نخست، عاشيق و تمثال ديگر، معشوق است. دل عاشيق، گاه غمين و زماني شادان است. گاه از معشوق خود گلايه‌مند است، شكوه و وقتي نيز آشتي مي‌كند. آهنگ‌هاي ساخته شده بر اين‌گونه اشعار، پرنشاط و رقص آفرين است:

اي بي‌مروت! در راه تو،

آن مايه آه كشيدم، دلم خون شد،

قامتم خميده گشت و رنگم پژمرد،

چون گلستان خزان‌زده شدم.



سلطان زيبا رخان! شاه فرشتگان!

جانانه‌ي سبزينه چشم من، از پيشم مرو!

از غم تو بيمارم،‌آه مي‌كشم،

بر بستر مرگ هستم، ايمان من، مرو!



عاشيق علسگر، در دشوارترين فورم‌هاي شعر عاشيقي طبع‌آزمايي كرده است. حتي روايت شده كه دشوارترين نوع تجنيس، يعني «دوداق ده‌يمز تجنيس» را عاشيق علسگر اول بار سروده است. در اين نوع تنجيس‌ها، وي از سويي جناس مي‌آفريند و از سوي ديگر از واژه‌هايي سود مي‌جويد كه در تلفظ آن، لب‌ها به هم نخورد. عاشيق علسگر بي‌گمان با ادبيات مكتوب و رسمي نيز آشنا بود. در يكي از اشعارش از نسيمي5، فضولي6 و حافظ ياد مي‌كند: 

ساز من پرده و سيم ندارد.

بخوان كه نسيم بر سيم مي‌نوازد.

آيه‌هايي كه از فضولي، حافظ و نسيمي بر جاي مانده فرا ياد من هست.



گذشته از اين‌ها، بارها از فرهاد، شيرين، ليلي، مجنون و ديگر تمثال‌هاي ادبي و عرايس و معاشيق مشرق زمين نام مي‌برد كه دليل آشنايي او با ادبيات كلاسيك فارسي و عربي است. 

عاشيق علسگر در معناي واقعي كلمه، خنياگر زيبايي‌هاست. در سرتا‌سر آفرينش ادبي و موسيقايي وي، نمي‌توان آهنگي و سروده‌اي يافت كه در آن از دلبر و دلبري و زيبايي سخن نگفته باشد. نوع «گؤزه‌للمه»7ها كه همگي در وصف زيبايي است، مخصوصا شايان دقت است. به نظر عاشيق، گؤزه‌للمه خود نيز كه در وصف زيبارخان و زيبايي‌ها مي‌آيد، بايد زيبا باشد، نمونه‌ي زيبايي باشد و سراينده‌ خود نيز از كمال و معرفت بهره‌ياب باشد:

عاشيق كه ديار به ديار مي‌گردد،

بايد صاحب كمال باشد.

در نشست و برخاست ادب شناسد،

در علم معرفت سرشار باشد.



در هر يك از تابلو‌هايي كه از زيبايي‌هاي طبيعت و يا جمال و دلربايي دلبران ترسيم مي‌كند، ابداع هنري به كار رفته است. در آوردن تشبيه، مراعات نظير، مجاز و مقايسه و غيره از شايستگي و قدرتي بي‌مثل بهره‌مند است. استادِ تشبيه است. در شعر خود انواع تشبيه‌ها را به ‌كار برده است. بحث در اين موارد زماني ممكن است كه بتوان متن اصلي را در اختيار خواننده گذاشت.8

هر يك از عاشيق‌هاي معاصر آذربايجان مفتون زيبايي‌هاي شعر عاشيق علسگر هستند و مقادير كثيري از ساخته‌هاي او را از حفظ دارند و او را استاد عاشيق‌ها و خداوند سخن مي‌شناسند. هر عاشيق جوان، ناگزير از مراجعه به شعرهاي او و استفاده از صنايع بديع به‌ كار رفته در سروده‌هايش است و آهنگ‌هاي منسوب به وي را اجرا مي‌كنند. 



پي‌نوشت‌‌ها:

1. ديوان عاشيق علسگر، چاپ باكو، 1963، ‌ص 445.

2. نمونه‌هاي شعري از ديوان عاشيق علسگر، چاپ باكو برگزيده شد.

3. سالدات: سرباز روسي.

4. «دوداق ده‌يمز» گونه‌اي شعر است كه كلماتي با آواك‌هاي غير لبي در آن‌ها آورده مي‌شود و مصراع‌ها گذشته از جناس‌هاي گونه‌گون، داراي قافيه‌هاي دروني نيز هستند.

5. «سيد عماد الدين نسيمي»، شاعر حروفي مسلك قرن دهم كه در شهر حلب، پوست از تنش بركندند.

6. «محمد بن سليمان فضولي» شاعر قرن دهم، صاحب آثار فلسفي، نظير مطلع الاعتقاد.

7. «گؤزه‌للمه» گونه‌اي آهنگ بسيار شاد عاشيقي است كه ريتم‌هاي پر هيجان دارد.

8. طالبان مي‌توانند به منابع شعر و موسيقي عاشيقي كه در سال‌هاي اخير در كشورمان چاپ شده، مراجعه كنند.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید