شعر بلند عقاب

(با برگردان منظوم ترکی)

 

سرایندگان: نیما یوشیج و ناتل خانلری

مترجم: حسین دوزگون

 

گاهم آن گفتی چه مرغی از برای حس و جسم

سر به مرداری فروناری و هستی چون عقاب

سنایی

 

چند سخن

 

من شعر بلند «عقاب» را در سال 1338 در دبیرستان لقمان[1] تبریز تحصیل کردم و به امر دبیر خوش ذوقمان مرحوم «خوش خبر» مانند دیگر دانش آموزان کلاس آن را حفظ کردم و چند سال بعد به شعر ترکی هم برگرداندم. آن چه در زیر و پس از این پیش سخن می آید، بازنگاری و ویرایش شده ی اخیر همان ترجمه است.

آقای دکتر شفیعی کدکنی در مقدمه ای که در سال 1393 بر کتاب "گزینه ی اشعار پرویز ناتل خانلری" نوشت[2]، آن را یکی از ده شعر خوب معاصر نامید و ضمناً مدعی شد که نیما یوشیج از خانلری کپی برداری و سرقت ادبی می کرده است و نیما را با اصطلاحاتی نظیر «امام زاده ی نیما یوشیج» و «بدون تقوای هنری» تحقیر کرد.

پس از این ادعا، خیلی ها برآشفتند و رازهایی را برملا کردند. از جمله «محمد عظیمی» در سایت نیما و پایگاه اطلاع رسانی شهر کتاب در تاریخ 12 مرداد 1394 نقد نسبتاً مفصلی به نگاه نادرست شفیعی به نیما و خانلری نوشت و با مستندات غیرقابل انکار ثابت کرد این ناتل خانلری بود که اشعار نیما یوشیج را سرقت می کرد و به نام خود معروف می ساخت.

خانلری نوه ی خاله ی نیما یوشیج بود و هر دو مازندرانی بودند و لقب «ناتل» (نام کهن شهری در مازندران) را نیما که 16 سال از خانلری بزرگتر بود، به او داده بود و این نام شناسنامه ای او نیست[3]و خانلری تربیت شاعری خود را مدیون نیما بود. نیما در سال 1276 ش. و خانلری در 1292 ش. متولد شده اند.

یکی دیگر از معترضان بر شفیعی کدکنی به سبب تخریب نیما یوشیج، «حسن گل محمدی» است که در سال گذشته کتابی در این باب توسط موسسه ی «یاقوت علم» انتشار داد.[4] کتاب در 8 فصل دارای مباحث گوناگونی در افشای ارتباط شفیعی با ناتل خانلری و برائت نیما یوشیج از تهمت های ناروای او و متهم ساختن خانلری به سرقت ادبی است.

اصل مسأله در این جاست که ناتل خانلری نوه ی خاله ی نیما یوشیج وقتی به رژیم پهلوی دوم نزدیک شد و مقام وزارت گرفت شروع به حملات تندی به نیما کرد که شاعری مبارز به حساب می آمد. و نیما را در ترس و هراس از دستگاه امنیتی انداخت. مرحوم آل احمد در جایی می نویسد:

«هیچ یادم نمی رود که وقتی خانلری از حاشیه ی دستگاه امیر اسدالله علم به معاونت وزارت کشور رسید، پیرمرد (= نیما) یک روز [پیشم] آمد که مبادا بفرستند مرا بگیرند که چرا شعر را خراب کرده ای. و هنگامی که خانلری سناتور شد، این وحشت کودکانه دو چندان شد.»

نیما به شدت احساس تنهایی می کرده است در سروده ای گوید:

ای رفیق من غنیمت دان

گهی گر صحبت جانان تو را میسور می افتد

اندر آن خلوت،

دلی گر محرم و همدرد می یابی،

نوبت صحبت به هیچ آلوده ای مفروش.[5]

به گفته ی گل محمدی، شفیعی کدکنی در دوران تحصیل دانشگاهی زیر نظر پرویز ناتل خانلری و پس از استخدام در دانشگاه تهران که به پشتیبانی او انجام گرفت، به گروه «نئوکلاسیک»های مجله ی سخن تحت سرپرستی ناتل قرار گرفت و در ظاهر به منظور دفاع از شعر فارسی و در باطن جهت مقابله با اندیشه های انسان گرایانه و روشنگر نیما که برای رژیم پهلوی خطری بزرگ تلقی می شد، روش نیمایی و شعر نیما را به باد انتقاد گرفت که از انسان در اجتماع و مشکلات او سخن می گفت.[6]

جالب است گفته شود که شفیعی ابتدا نظر مساعدی به نیما داشت. اما پس از آشنایی با ناتل خانلری و مدیون بودن به او، نظرش برگشت و نقدهای غیرمنصفانه ای درباره ی نیما نوشت و حتی او را «سارق ادبی» معرفی کرد.

مجموعه ی اشعار پرویز ناتل خانلری در فضای شعر فارسی معاصر چندان خوش ندرخشید. و منتقدان شعر فارسی، سروده هایش را از اشعار درجه هفتم در مقایسه با سروده های نیما یوشیج، حبیب ساهر، اخوان ثالث، احمد شاملو، اسماعیل خویی، شهریار، فریدون مشیری، مفتون امینی، هوشنگ ابتهاج، فروغ فرحزاد و این اواخر، حسین منزوی و غیره قرار می دهند. حتی در کلاسیک سرایی نیز به پای حسین منزوی که لقب «سلطان غزل فارسی» گرفت، نرسید و یا نادر نادرپور نیز از او جلو افتاد و او فرسنگ ها از کاروان «نوکلاسیک»ها عقب ماند.

خود آقای دکتر شفیعی که چنین ادعای ناروایی دارد، در جایی می گوید: «وقتی نیما شاعر شناخته شده ای بود و «افسانه» را در 1301 نشر داده بود، خانلری دانش آموزی حدوداً ده ساله بود» در ادامه از این که نیما بسیاری از اصل مسوده های اشعار خود را به خانلری می داده و بعدها هم به دست نیاورده چاپ کند سخن می گوید و از ملاقات خود در 10/3/1368 با استادش دکتر خانلری چنین می نویسد:

« ... استاد خانلری گفت حدود چهل قطعه شعر از نیما در اختیار داشته است که شاید هنوز هم نسخه ی آن ها در گوشه و کنار کتابخانه ی ایشان پیدا شود! استاد بعضی از آن ها را خواند و دو تا را هم من یادداشت کردم ... »[7]

به اعتراف همو این اشعار در کلیات آثار نیما یوشیج نیامده است.

نیما در نامه ای که در سال 1304 نوشته، گوید:

«اگر مرا دشمن می پنداری، چه تصوری می کنی؟ کاغذهای من که با آن ها سرسری بازی می کنی، به منزله ی بال و پر آن جسد بی حرکت است. همان طور که عقاب نر به آن جسد علاقه داشت، من هم به آن کاغذها علاقه دارم. اگر نمی خواهی به تو نزدیک شوم، به آن ها نزدیک نشو. تو، برای عقاب توانا که لیاقت و برتری او را آسمان در دنیا مقدّر کرده است، ساخته نشده ای!»[8]

این «عقاب توانا» بی گمان غرض از شعر و منظومه ی یکی از چهل شعر مانده در دست ناتل خانلری است که به اسم خودش معروف کرده بود.[9]

ناتل خانلری در سال 1308 که نوجوانی 16 ساله بود در مجله ی پیام نوین ادعا می کند که شعر عقاب را از روی داستان دختر سروان اثر پوشکین که خودش در زبان فرانسه خوانده، ترجمه و برداشت کرده و به نظم درآورده است! و همگان می گویند که این ادعا از نوجوان 16 ساله دور است.

در جای دیگر ادعا می کنده که این شعر را برای صادق هدایت ساخته و به او تقدیم کرده است.[10] نیما در جایی می گوید:

«.. شیادترین آدمی که من در زمان خود دیدم، این [خانلری] ناجوانمرد بود که خود را به هدایت می چسباند و هدایت اعتنا نمی کرد.»[11]

یکی دیگر از کسانی که از تحریفات، وارونه نگاری، مصادره به مطلوب، تحلیل های بی پایه و استفاده گزینشی از منابع بسیار برآشفت احمد افرادی (متولد 1331) است. که خود تا سال 1365 در پست های مدیریتی کشور بود. او یک نامه ی سرگشاده به دکتر شفیعی کدکنی انتشار داد و در آن ضمن حفظ حرمت استادی وی، او را خطاب قرار داد و گفت:

«بسیارند کسانی که اثبات حضور خود را در نفی وجود دیگری می بینند ... در ضرورت نقد و سنجش گری هم، بی شک جای هیچ «اما و چرا»یی نیست. اما، این هم هست که نقدها را عیاری هست و باید باشد... «کپی برداری نیما از اشعار خانلری» ... عنوانی که بیان مُجمل و بی تَمجمُج مقدمه ی دکتر شفیعی کدکنی بر کتاب «گزیده ی اشعار ناتل خانلری» است و بیش و پیش از این اتهامی غریب به «پیرمردی» است که ... همه ی هستی اش را به زبان تبدیل کرده است.»

شفیعی پیش از نیما، شهریار را نیز تخریب کرده است. او در جایی گفته است:

«تمام غزل های برجسته ی این شاعر بزرگ معاصر (= شهریار) بدون کوچکترین تغییری در «دیوان حزین» موجود است![12]»  

و هیچ نمونه ای هم ذکر نمی کند!

باری احمد افرادی مقدمه ی آقای دکتر شفیعی را به چالش می کشد و می گوید:

« ... مورد دیگری که در این مقدمه، نامتعارف می آید و به همین دلیل سخت حیرت می آفریند، آهنگ کلام و سیاق رویارویی با موضوع مورد بحث [یعنی سرقت نیما از خانلری] است که نه تنها سنخیتی با روال معمول و متعارف در نقد و سنجش گری ندارد، بلکه وقار علمی و شأن ادبی دکتر شفیعی کدکنی را هم به پرسش می کشد.»

دکتر شفیعی در مقدمه ی خود می نویسد:

«ظاهراً در تاریخ ادب فارسی، کفری صریح چنین که من گفتم، نگفته است و چنین خرق اجتماعی، در حد جنون، هیچ کس مرتکب نشده است ... تا نسل های آینده به شیوه ی علمی تحقیق کنند ... »

احمد افرادی در جواب می گوید:

«آقای شفیعی کدکنی! اگر دیگران ندانند، شما در مقام پژوهشگر صاحب نام ... باید خوب بدانید که از متولیان شعر تقلید و تکرار (رشید یاسمی ها و حمیدی شیرازی ها و ... ) گرفته تا مدعیان نوآوری در شعر (از جمله دکتر خانلری و برخی ابوابحمعی مجله ی «سخن» ) چه به روز نیما آورده اند! شما از کدام کفر و «خرق اجتماعی»[13] سخن می گویید؟ ... »

سپس از این که خانلری همراه همشهری خود احسان طبری در سال 1325 کارگردان «نخستین کنگره ی شعرا و نویسندگان ایران» در «انجمن فرهنگی ایران و شوروی (خانه وُکس)، بود سخن پیش می آورد و از شاعران و سخنرانان که با هدایت آن دو علیه نیما پشت تریبون می روند و از اعتراض ملک الشعرا به این سیاست بحث می کند و می گوید:

«جناب شفیعی کدکنی! شما نیک می دانید که شیوه ی کارتان، در این جا، نشانی از پژوهش علمی ندارد.از این رو امروز «حکم» صادر می کنید. تا نسل های آینده درباره ی آن به شیوه ی علمی تحقیق کنند! ... جناب دکتر! نیما در ادب فارسی جای سزاوار خود را دارد ... شما هم همان بهتر که به جای دست انداختن نیما و بهره بردن از صنعت ادبی «مدح شبیه به ذمّ» دلایل «قوی و معنوی»تان را (در صدق آن چه مدعی اش هستید) ارائه بفرمایید، حرف نامستند و نسنجیده، حتی اگر از قلم پژوهشگر موجه و معتبری چون شما هم جاری شود، در عالم تحقیق به چیزی گرفته نمی شود و تنها می تواند خوراک ذهن های ساده اندیش و لقلقه ی زبان غوغائیان باشد .. من خواننده نمی دانم با این ادبیات فاخر!! و به ویژه خلط مبحث چه کنم؟ ... این چه نوع نقد ادبی است؟ ... جناب شفیعی کدکنی! شما که می خواهید «عادل و معصوم» باشید «چرا هیچ به روی خود نمی آورید که دکتر خانلری، تا روزهای پایانی زندگی اش هم، همچنان درکار تحقیر و تخفیف نیما بوده است.»[14]

قابل ذکر است که در میان «نوکلاسیک»های شعر معاصر فارسی که چون فرخی سیستانی و امیر معزّی و یغمای جندقی شعر می سرودند با شاعران نوپرداز که شعر را در خدمت بیان رنج و آلام مردم و افشای مظالم رژیم پهلوی به کار می گرفتند. از اول فاصله افتاده بود. محمد محیط طباطبایی در مقاله ای پس از مرگ نیما یوشیج نوشت:

«محمد ضیاء هشترودی در نوشته های خود نسبت به شعر نیما و پروین، مزّیتی قائل شده و او را تا درجه ای بالا برده بود که تحمل آن برای مرحوم بهار و رشید یاسمی ... ناگوار اتفاق افتاد و مرحوم ملک در قطعه ای، محمد ضیاء هشترودی و نیما را مورد انتقاد قرار داد و از همان ابتدا در میان این دو دسته از ادب، فاصله ای به وجود آمد.[15]»

اعتراض به تخفیف و تحقیر نیما و تمجید از خانلری در حوزه نیز فراگیر شد. در مجله ی «پگاه حوزه» مقاله ای با عنوان «سطرهایی از رنج های نیما»[16] انتشار یافت. نویسنده ی این مقاله در جایی از قول نیما آورده است:

«شارلاتان ها، طرارها، چنان که در تهران، در همه جا هستند. در ولایات خوانین هستند که بسیار کثیف هستند. هیچ صفات بارز یک انسان در آن ها نیست. فقط زمان زندگی خودشان را می یابند که به شهواتشان رسیدگی کنند. چون می دانند که آینده ای ندارند. وقتی مردند، مردند. حالا در تهران این جوان طرار [خانلری]آینده را نگاه نمی کند ... این جوان امروز می گوید اشعار اوزان مختلف باید داشته باشد در یک قطعه (چنان که نادرپور بچه مرشد او می گوید ... ). خیال می کند که من همه می خواهم وزیر بشوم. من گرسنه و لخت به سر می برم و او با ماهی چندین هزار تومان و عمارت و دستگاه ... آیا آیندگان این خیانت ها را خواهند دانست؟»[17]

نویسنده ی مقاله او را «از غریب ترین شاعران قرن ما»[18] به حساب می آورد و می گوید:

«یکی از نقاط درخشان «یادداشت های روزانه ی نیما» تاکیدهای مکرر او بر ریشه های ایرانی و اسلامی اوست که نشان می دهد این شاعر بزرگ هرچه هست، آن نیست که رندان و تردستان سال ها جاز زده اند و ساده لوحان پذیرفته اند:

«باید مشربی داشت، مذهبی داشت. شخصیت فکری خاصی داشت. چنان که قدما داشتند و بعداً هنر، ابزرا بیان آن شد... آدم با اخلاق حسنه باشیم. باتقوا و با ایمان باشیم. والّا صد سال هنر نباشد که نباشد. زیرا خطرناک ترین مردم به عقیده ی من هنرمند بی همه و چیز است.»[19]

نیما قصیده ای نیز تحت تاثیر شعر معروف استاد شهریار در مدح مولای متقیان دارد:

... او را چه بنامم که بود نام سزاوار،

او را چه ستایم که بود آنش درخور؟

گر مردش خوانم، چه کنم مردمی اش را،

ور مردم، چون دارم از این گفته مصوّر؟

برنایم اندر صفتش گفتن ازیراک،

من هر صفتش گویم از آن است فراتر ... .

نیما یوشیج شاعر آزاده ای بود که به هیچ روی از کسی تملق نکرد، پست و مقامی نگرفت و درد توده های محروم در رژیم ستمشاهی را به گونه های گوناگون بر زبان آورد. ولی خانلری به مقام وزارت رسید، رئیس بنیاد فرهنگ شد و فرهنگستان ادب و هنر و عضویت هئیت مرکزی حکومت نظامی در قیام 15 خرداد در تهران را پذیرفت و تا انقلاب بر سر کار بود.

نیما یوشیج در یادداشتی دیگر می نویسد:

«بعدها این جوانک [خانلری] که «دکتر» شده بود، «طرح تطوّر غزل در ایران» را در میان کتاب های من کش رفت و موضوع کار خانمش قرار داد.»[20]

نیما در جای دیگر درباره ی این نوه ی خاله اش می نویسد:

«خانلری، این جوانک بدعمل که جلسه با جوانان شاعر دارد برای چه منظورهایی که پرویز داریوش می داند، اعمالی هم برای شکستن حق خدمت مردمان گرسنه و زحتمکش دارد که عمرشان در راه هنر و افکارشان هم پای عمرشان به مصرف می رسد؟»[21]

باری باور این که شعر بلند عقاب را با آن محتوای انسانی، پرویز ناتل خانلری سروده باشد و خود چون کلاغ و زاغ بر سر سفره ی مردار شاهنشاهی بنشیند، برای اهل ادب سخت بود. در دو مجموعه شعر ضعیف پرویز ناتل خانلری هیچ شعری هم عرض و قامت عقاب سروده نشده است.[22]

چنان چه «فخرالدین مزارعی» در سال 1344 «بازگشت عقاب» را در 64 بیت سرود که در آن تلویحاً قبول پست های سناتوری، وزارت و غیره را از سوی او به باد انتقاد گرفت و او را مثل عقابی دانست که به گنداب زاغان برگشته است:

روحش افسوس که آماده نبود،

جان او ساغر این باده نبود.

که به کنجی نخزد دنیایی،

به سبویی نرود دریایی.

... رفت اندر پس آن باغ نشست

زاغ را دید و بر زاغ نشست.

 

و عقابان دیگر بر او طعنه زدند و گفتند:

دل ما از تو به یکباره برید،

برو، ای ساخته با زاغ پلید!

قطره را تا که به دریا جایی ست،

پیش صاحب نظران دریایی ست.

ور ز دریا به کنار آید زود،

شود آن قطره ی ناچیز که بود.

قطره دریاست اگر با دریاست،

ورنه او قطره و، دریا، دریاست.

نیما یوشیج زمانی که در آستارا معلم دبیرستان بود، در نامه ای به تاریخ 13/1/1310 به برادرش لادبن می نویسد:

تا حال هشت نه واقعه ساخته ام، بعلاوه یک منظومه به اسم عقاب که بعضی ها بد نیستند. چرا ناتل به من کاغذ نمی نویسد؟ نوشته بودی شعر برای مجله ی شرق بدهم. پیش ناتل، من خیلی شعرها دارم که هنوز منتشر نشده اند. از همان ها به مجله بدهد.[23]

نیما در مقایسه با ناتل خانلری، شاعر آزاده ای بود که از آلام و مصائب مردم سخن می گفت. در جایی گوید:

من به راه خود باید بروم،

کس نه تیمار مرا خواهد داشت.

در پُر از کشمکش این زندگی حادثه بار،

گرچه گویند نه هر کس تنهاست،

آن که می دارد تیمار مرا کار من است.

من نمی خواهم درمانم اسیر.

صبح وقتی که هوا روشن شد،

هر کسی خواهد دانست و به جا خواهد آورد مرا

که در این پهنه ور آب،

به چه ره رفتم و از بهرچه ام بود عذاب؟

نیما شاعری است که به دگرگونی اجتماعی و انقلاب باور دارد و امید به آن بسته و در انتظار آن است:

در تار و پود با فتنه ی خلق می درد،

با هر نوای نغرش رازی نهفته را،

تعبیر می کند

از هر نواش

این نکته گشته فاش

کاین کهنه دستگاه

                   تعییر می کند.[24]

                                     

این نیماست که می گوید:

من از این دونان شهرستان نیم

خاطر پر درد کوهستانیم؟

من خوشم با زندگی کوهیان

چون که عادت دارم از طفلی بدان.

به به از آن جا که آوای من است،

وز سراسر مردم شهر ایمن است.

اندرو  نه شوکتی، نه زینتی،

نه تقیّد، نه فریب و حیلتی.

زندگی در شهر فرساید مرا،

صحبت شهری بیازارد مرا

صحبت شهری پر از عیب و شر است،

پر ز تقلید و پر از کید و شر است.

شهر باشد منبع بس مفسده

بس بدی، بس فتنه ها، بس بیهده.[25]

نوکلاسیک هایی مانند شفیعی کدکنی که در اطراف ناتل خانلری گرد آمده بودند، به شعر، حدیث نفس می گفتند و هنر شاعری را در خدمت بیان نیازهای شخصی، جسمی و هوای نفس خویشتن به کار می گرفتند و به بهانه ی در هم ریختن سنت ادبی، نیما را تحقیر می کردند. خسرو گلسرخی می نویسد:

در دوره ی نیما روی گرداندن از سنت ادبی، تنها یک سنت کشی متمایز از پیوستگی های فرهنگ اجتماعی نبود، شاعری قاعده و اصول داشت و این اصول و قاعده از جانب نظام حاکم تثبیت شده بود. شاعر نوعی «صاحب منصب» بود. اگر شاعری از چهارچوب قواعد و دستور فراتر می رفت، شاید به او شاعر اطلاق نمی کردند. شاعر نوگرا میراثی لال در پیش روی داشت، شعر در چهار چوب خواص اسیر آمده بود و میراث لال هم در همین چهارچوب به زندگی موریانه یی خویش ادامه می داد. پس نوگرائی در شعر هم شکستن این چهارچوب بود نه فقط در هم کوبیدن سنت شعری. [26]

این نمونه ای از اشعار نیماست:

شب همه شب شکسته خواب به چشم،

گوش بر زنگ کاروان هستم.

با صداهای نیمه زنده ز دور،

هم عنان گشته، هم زبان هستم.

آن چه باعث برجستگی این اشعار می شود، قالب و محتوای تکراری که دیگران هم می توانند بیان کنند نیست، بلکه استحکام بیان، نظام صوری تازه و ساختار بدیع، ریتم موسیقایی، توازن نحوی و پایان پذیری آفرینشگرانه ی آن است که اشعار نوکلاسیک ها فاقد این همه است.

شعر او کمال گرا است. خود نیز در زندگی دنبال کمال بود و کمال را در «چشم خواهش بستن» می دانست:

هر کس آید به رهی سوی کمال

تا کمالی یابد.

چشم خواهش بستن،

زندگانی این است

وین چنین باد![27]

هنگام شنیدن خبر مرگ نیما، همه ی شاعران دردمند در رثای او شعرها سرودند و افسوسیه ها سر دادند. از جمله مفتون امینی شعر زیر را سرود:

دوش چون گفتند نیما نیز مرد،

گوئیا یک لحظه دنیا نیز مرد.

مرگ نیما، مرگ تنها او نبود،

یک جهان احساس و معنا نیز مرد.

گوشه بگرفت از جهان در کوه قاف،

ورنه نتوان گفت عنقا نیز مرد.

تا نه پنداری که چون نیما بمرد،

آن همه جنجال و غوغا نیز مرد.

جنگ بین کهنه و نو ماندنی است،

وان نوی کو ماند یک جا، نیز مرد.

عالمی را زنده می کرد از دمی،

لیک در پایان، مسیحا نیز مرد.

زاده ی بالای کوهستان یوش،

در مقامی سخت بالا نیز مرد.

او که پاک آمد به گیتی، پاک رفت،

او که تنها زیست، تنها نیز مرد. [28]

نیما شاعری است هم پایه ی حبیب ساهر در تبریز، رسول رضا در جمهوری آذربایجان، ناظم حکمت در ترکیه، مایاکوفسکی در روسیه که در شعر، هم در محتوا و هم در فرم و قالب انقلاب ایجاد کردند و روند شعر را به نفع توده های مردم و بی نوایان شهر و روستا دگرگون ساختند.

نمونه های شعری زیر با همدیگر هم خوانی محتوایی و شکلی دارند:

رسول رضا:

آجیدیر،

تورشدور،

غملیدیر،

دوزلودور:

تکلیگین دادی؟

نه دئییم،

نه دئییم؟

آنجاق بیلدیگیم بودور:

تک قالاندا

قلبیم ده،

کونلوم ده

یامان آغلادی!

یامان آغلادی!

 

نیما یوشیج:

آی آدم ها!

ای آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید

نان به سفره، جامه تان بر تن.

یک نفر در آب می خواند شما را

موج سنگین را به دست خسته می کوبد

باز می دارد دهقان با چشم از وحشت دریده

سایه هاتان را ز راه دور دیده.

آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون

می کند زین آب ها بیرون

گاه سر، گه پا!

 

حبیب ساهر:

من رفتم از دیار خودم

سایه ام

  • فسوس

نابود گشت از سر هر باغ و هر چمن.

از جای پای من اثری مانده بود

باد،

آن نقش را سترد ز راه نگار من.

گر رفتم از دیار خودم

باز جان من

اندر هوای صاف وطن بال و پر زند.

هر چند شد بریده زبانم

و لیک باز

با لفظ آذری همه شب ناله ها کند.[29]

نیما یوشیج با شعر خود، مرزها را درنوردیده است. آثارش به زبان های ترکی آذربایجان، ترکی استانبولی، انگلیسی، فرانسه، آلمانی، روسی و تاجیکی ترجمه و چاپ شده است. ناتل خانلری و همسویان او جز کف زدن ها و هورا کشیدن های شوونیست و پانفارس های وطنی چه به دست آورده اند؟

رسول رضا می گوید:

من انسانام،

داشیییرام انسانلارین

                   سئوینجینی، غمینی ...

و نیما می سراید:

شب همه شب شکسته خواب به چشم،

گوش بر زنگ کاروان هستم.

با صداهای نیمه زنده ز دور،

هم عنان گشته، هم زبان هستم.

شعر یک پدیده ی اجتماعی است و در ذات آن مقاومت وجود دارد. وقتی می گوییم «شعر مقاومت فلسطین» در معنای سخن از «التزام» نیست، بلکه از ذات شعر فلسطین حرف می زنیم که با هر مضمون و موضوعی در برابر اشغالگران متجاوز و برای بقای خود مقاومت می کند و یقینا گونه عوض می کند و به جای رمانتیسم، شکل سیاسی، انقلابی و حتی شعر سلاح (Arms poetry) به کار می گیرد؛ یعنی آن چه در ذات شعر بعنوان یک پدیده ی اجتماعی است، بروز می کند. حتی اگر لب به شعر عاشقانه و یا توصیف طبیعت نیز بگشاید، سیاسی می سراید و اگر زمینه ی شعر عاشقانه باشد، ذات سیاسی بودن خود را نشان می دهد. شعر سیاسی در شرایط نیاز یک جامعه به دگرگونی های عمیق سیاسی – اجتماعی ظهور می کند. این گونه شعر در کشور ما در دوره ی مشروطیت چهره ی روشنی یافت و امواج طرفداری از حق و عدالت، تأکید بر صلح و آرامش و امنیت، تقبیح استبداد و خودکامگلی پیدا شد و در گذر زمان جای خود را به نظریه ی تند انقلابی داد.[30]

خسرو گلسرخی در جایی گوید:

«لطفاً آیه های روشنفکرانه را مثل کاه و علف جلوی ما نریزید. چرا شعر نباید شعار باشد، در جایی که زندگی کمترین شباهتی به خود ندارد. این کفر است که دنبال شعر ناب و جوهر سیال شعری، سینه چاک بدهی. من به نفع زندگی، از شعر این توقع را دارم که اگر لازم باشد، نه فقط شعار، بلکه خنجر و طناب و زهر باشد. گلوله و مشت باشد.[31]»

اما، محمدرضا شفیعی کدکنی هم که با تخلص م. سرشک شعر هم سروده، خود پیرو و مقلد نیما بود و در شعر نو نیمایی از شاعران درجه هفتم به شمار می رود و هیچیک از مجموعه های شعر وی مانند شبخوانی، زمزمه ها، از زبان برگه، از بودن و سرودن و غیره به چاپ دوم نرسید.[32]

حاصل سخن آن که  بسیاری را باور بر این است که شعر بلند عقاب از آن نیما یوشیج است که بر قامت فرازمند متواضع و مردمی او شاینده است تا خانلری.[33]

به هر حال نگارنده ی این سطور که با شعر بلند «عقاب» در سال 1338 آشنا شده ام که این شعر یکی از چهل قطعه شعری بوده که نیما نسخه ی دستنویس منحصر به فرد آن ها را به خانلری سپرده بود و خانلری بعدها و با گذر زمان، با افزودن اضافاتی، خود را شاعر آن خوانده است،

نگارنده هم باور دارم که در اوایل دهه ی چهل آن را با ولعی دانش اندوزانه قبای زرین ترکی بر قامتش دوختم، اثر طبع عصیانگر و بلند پایه ی نیما یوشیج است تا خانلری که چون زاغ در همین شعر، زندگی به سر آورد و سرانجام چشم از جهان فرو بست. خداوند عاقب همه را به خیر بگرداند.

خلاصه ما جوانان دهه ی چهل تبریز در محافل فرهنگی خود نیما را بسیار دوست می داشتیم، اشعار فراوانی از او به ترکی ترجمه و چاپ کردیم. ناتل خانلری را زیاد نمی شناختیم. بعدها تصحیح کتاب چند جلدی «سمک عیار» و چند متن دیگر را از او دیدیم. این جا من یقین دارم که ناتل خانلری شعر بلند عقاب سروده ی نیما یوشیج را دستکاری هم کرده است این است که نام هر دو را در صدر مقاله نوشته ام.

 

 

قارتال

 

قارتالین گنجلیگی اؤتونجه بیر آن،

دنیا اولدو اونا قارانلیق زندان.

گؤردو دوران دؤنور، یئتیشیر سونا،

عمرونون گونشی آخیر او یانا.

اوزمه لیدیر الین وارلیق دادیندان،

چیخارتمالیدیر دای ذوقی یادیندان.

یورددان کؤچمه لیدیر باشقا دیاره،

تئرجه تاپمالیدیر باشینا چاره.

سحر تئزدن قالخدی قانادین آچدی،

یئل آتینا میندی یوردوندان قاچدی.

قورخودان سورولر چولده تیتره دی،

ولوله یه دوشدو، آتلار بودره دی.

یئریندن ترپندی آولار نگران،

قوزولار دالینجا قاچیردی چوبان.

کهلیک تیکانلیغا دوشدو دورمادان،

ایلان دلیگینه گیردی قورخودان.

جیران بیر دایاندی قوپدو یئریندن،

توزاناق قاوزادی، قاچاراق بیردن.

قارتال ایسه جوموب باشقا هاوایا،

آوی اؤتورموشدو سربست اورایا.

اؤلوم آیاغیدیر، کیچیک ساییلماز،

دیری، شیرین جاندان کئچیب باییلماز.

هر گون آو گلیردی اله چوخ آسان،

مگر آوچی بیر گون کئچمه سین اوردان.

*

چیرکین، هم سئویلمز قارا بیر قارغا،

او چؤلده سالمیشدی کیچیک بیر یووا.

جدل اوشاقلاردان یئمیشدی چوخ داش،

یوز جوره بلادان قورتارمیش دی باش.

سایسیز حسابسیز ایل سورموشدو عؤمور،

دولدورموشدو قارنین موردارلا بیر جور.

گؤرنده قارقانی آغاج دالیندا،

یئندی اونا ساری گؤیدن آشاغا.

دئدی: «پیسلیک ائتدیم سنه بیلیرم،

گلدیم جواب آلام سوروما، گئدم.»

دئدی: «درگاهیوا بیر بنده سایاق،

خدمتینده دوررام بوتون باش آیاق.

من سنه قول کیمی، دة فرمانین نه؟

جانیم دا قورباندی باشیم دا سنه.

سنه خدمت ائتسم من شاد اولارام،

حاشا اؤز جانیمی یادا سالارام.»

بو سؤزو سؤیله دی او، قورخدی ولی،

باشقا ظن ائله ییب بیر گئتدی دالی.

جایناغی قانلی او ظالم بو زامان،

یالواریر باخ نه دن هم دئییر جان! جان؟

حیرصی توتسا بیلمم او نئیلیه جک؟

نئجه داوراناجاق نه ایش گوره جک؟

دوستلوغون اولماسا اصلی – اساسی،

اوزون سورمز اصلا تئز چیخار پاسی.»

بو دوشونجه اونو سالدی گومانا،

تئز یئریندن قالخیب اوچدی او یانا.

*

قارتال آغلار کیمی بیرده سؤیله دی:

اؤلوم آباغیندا حالیم بؤیله دی!

دوغرودور قانادیم چوخ ایتی اولوب،

لاکن عمروم بیتیب بنیزیم سولوب.

سایمازدیم کی نه دیر قارقا – قجله،

روزگار ائیله دی لاکن عجله.

من کی دویمامیشام عُمرومدن هله،

لیک اؤلوم جارچسی دوروب دربندده.

بئله شهپر ایله شوکت ایله من،

عمروم گوده اولور بیلمیرم نه دن؟

سن اگری – بوروق بو قامتین ایله،

نییه عمر ائدیرسن اوچ یوز ایل بئله؟

آتام دا هئچ سنه ال تاپمانمادی،

اؤلدو گئتدی آنجاق قالیبدیر آدی.

او اؤلنده بیردن قوندون آغاجا،

آتام آختاریردی قالماغا باجا.

نیسگیللر دولوسو سؤیله دی منه،

بو همان قارقادیر گلیب وطنه!

منیم ده کی عمروم باشا چاتیبدیر،

سن شادسان، اولدوزم منیم یاتیبدیر.

بو اوزون عمرونون سیرری هاردادیر؟

منه سؤیله گؤروم، سؤزوم بوردادیر.»

دئدی قارقا: «اگر بو فیکرده سن:

عهد قیل دویاسان، دئییم سنه من.

عمرون آزدیر ایسه کیمه نه دخلی؟

اؤزونه عائددیر بونو بیل، بلی!

هئچ گؤیدن یئنمیرسن سن بیر آشاغی،

نه فایدا سایمرسان یئری یایلاغی؟

اوچ یوز ایل یاشادی آتام، هانی او؟

اؤیود صاندیغیدی بیلیم کانی او.

دفعه لر سؤیله دی: «یوکسک یئرده،

یئل وورار انسانا بیر چوخلو ضربه.

یئل اسریسه آلچاق یئرده، بیل بونی،

یئتیرمز جانینا دردی، آغرینی.

نه قده ر توپراقدان اولاسان اوجا،

یئل سنه یئتیرر چوخ قادا بالا.

آیاغین چاتارسا فلکدن اوسته،

اؤلومون آیتی گلر آهسته.»

بیز آلچاقدا قالمیش عؤمور سورموشوک،

اوجالیقدان چوخلو ضرر گؤرموشوک.

قارقا آلچاقلیغا میل ائدر اینان،

اودور اوزون عؤمور ائدیر هر زمان.

بیرده خاصیتی بو موردارین وار،

اونو یئینلرین عمرو چوخ اولار.

ایرین اولموش بیزه ان یاخشی درمان،

اونو یئمک اولار سنه ده آسان.

سن ده، گل گؤیلره بیر داها اوچما،

فلکدن اوجادا یئمگه قاچما.

وریانین، ناودانین آلتی، هم قیرو،

بیرده سو قیراغی عجب یئردیر او.

من یوزلر حکمتی حکمی بیلیرم،

هر یئری تانیرام هر آن گولورم.

بیر باغین دالیندا ائو دوزلتمیشم،

من او زاویه ده اوتراق ائتمیشم.

رنگ به رنگ مورداردان سفره م وار اوردا

چوخلو یئمکلری دوزموشم اورا.»

*

قارقانین ائتدیکی تعریف او یئمیش،

بیر باغین دالیندا بیر چرکاب ایمیش.

سفره دن پیس قوخو قالخمیش گؤیلره،

میلچک لر، آریلار قونموش هر یئره.

نفرتی جانا دا باشادا بلا.

گؤزوده کور ائدیر اوندا کی هاوا،

*

ایکیسی او یئره چاتینجا همان،

قارقا سفره سینه باخینجا بیر آن.

دئدی: «رنگ به رنگ بو آچیق سفره می،

وئریریم قوناغا بیر هدیه کیمی.

شکر اولسون آللاها یوخسول دگیلم،

قوناغا دئمه رم سندن خجیلم!»

*

دئدی بو سؤزلری هم وئردی اؤیود،

قوناق داد دایانیب سانکی بیر سؤیود.

سحرین یئللری بسلتمیش اونو،

فلگین بورنونا دگمیش بورونو.

گؤرموشدور آلتیندا بولود توپاسین،

جانلیلار دسته سی همده هاواسین.

یوزلر دفعه گلجک سفردن یئره،

ظفر طاقی فلک سرمیش هر جوره.

یئمگی، کهلیگین آغ کؤکسو ایمیش،

سئچمیش اؤزو اوچون آهودان یئمیش.

ایندی باتلاقلارا او دوشمه لیدیر،

قارقا اونا گلمیش اؤیودلر وئریر.

پیس قوخو جانینی آلماقدا ایدی،

اونو دیغ دردینه سالماقدا ایدی.

اوره گی دولموشدو بوتون نفرتله،

گوزلرین یومموشدو بیر آن حدتله.

یادینا گلیردی فلکلر اوسته،

عشق وار همده صفا بیر دسته.

عظمت همده کی آزادلیقلار وار،

دان یئری اولموشدو اونا گؤیده یار.

گؤزونو آچجاق بو صفادان اوردا،

بیر نشان گؤرمه دی اصلا ابدا.

گؤردویو ذلیللیک، هم وحشت ایدی،

قورخو ایدی همی چوخ نفرت ایدی.

آچدی اؤز قانادین اوچدی هاوایا،

دئدی: «دعوت ائتمه منی داها بورایا!

موردار ایچره عیش ائت ایللر بویو سن،

بو اوزدن عمرونه نازیله گووه ن!

بو قوناقلیغا من لایق دگیلم،

سانما موردارا من گلیب اگیلم.

فلگین بورنوندا یئیدیر اؤلسم من،

عمروم موردار ایچره کئچمز آنلا سن!»

گؤیلرین ایچینده بیر قاناد چالدی،

قارقا سوسدو، اونا نئجه مات قالدی!

اوچدو گؤیلرین لاپ اوجا یئرینه،

گؤیده گونش ایله اولدو قرینه.

گؤیلر نعره سیله، سسیله دولدو،

بیر آن نقطه ایدی، سونرا یوخ اولدو ... !

 

 

 

 

 

 

[1] دبیرستان لقمان تبریز در آن سال ها در رشته ی ادبی یکی از دبیرستان های ممتاز کشور به حساب می آمد. در یک بنای باشکوه قاجاری در محل فعلی فرمانداری و جنب ساختمان استانداری که پر ویرانه های عالی قاپو ساخته شده بود، قرار داشت و اغلب دبیران آن مانند مرحومان علی اکبر صبا، عبدالعلی کارنگ، کاظم خوشخبر، لک دیزجی، غنی نژاد، فلاحی و مرحوم ادیبی از معاریف و ادبای ارجمند تبریز بودند. خدا رحتمشان کناد.

[2] پرویز ناتل خانلری. گزیده ی اشعار با مقدمه ی دکتر شفیعی کدکنی، انتشارات مروارید، 1393.

[3] محمد عظیمی. نقدی به نگاه شفیعی کدکنی بر خانلری و نیما. ص 2.

[4]  گل محمدی، حسن. دکتر شفیعی کدکنی چه می گوید. انتشارات یاقوت، تهران، 39 ص.

[5]  منظومه یه شهریار، ص 267.

[6]  مأخود از مقاله ی «محمد آسیابانی» در گفتگو با خبرگزاری مهر 25/ 3/ 1399.

[7]  شفیعی کدکنی، محمدرضا. «خانلری و نیما»، مجله ی بخارا، س 15، ش 94، ص 167.

[8]  طاهباز، سیروس. مجموعه ی کامل نامه های نیما یوشیج، نشر علمی، تهران، ص 150.

[9] محمد عظمی. همان جا.

[10] رستگار فسایی، منصور. احوال و آثار دکتر پرویز ناتل خانلری، طرح نو، تهران، ص 119.

[11] طاهباز، سیروس. همان جا.

[12] https: //khabarban.com/ 29594927.

[13]  ظاهراً غلط چاپی است، خرق اجماع در معنای: مخالفت کردن با آداب و شیوه های پذیرفته شده ی جمعیت است.

[14]  حریری، ناصر. «گفت و شنودی با پرویز ناتل خانلری و سیمین دانشور» مجله ی هنر و ادبیات، کتاب سرای بابل، 1366، ص 93.

[15]  لاهوتی، محمدرضا. یادمان نیما یوشیج، نشر پیشاهنگ شعر نو، 1368، ص 214.

[16]  رضایی نیا، عبدالرضا. «باسواداگران زر و زور»، مجله پگاه حوزه، ش 272، 138، قم.

[17]  همان جا.

[18]  همان جا، ص 1.

[19]  همان جا.

[20]  طاهباز، سیروس. پیشین، ص 207.

[21]  همان جا.

[22] محمد عظیمی، همانجا.

[23]  طاهباز، سیروس. پیشین.

[24]  از شعر ناقوس.

[25]  از قصه ی رنگ پریده، خون سرد . ص 31.

[26] تهرانی (گلسرخی) ، خسرو. نوگرایی نیما یوشیج، تبریز: انتشارات آذربایجان کتاب، چاپ اول، 1356.

[27]  مانلی، 536.

[28] مفتون امینی، یداله، کولاک، تبریز: انتشارات شمس، چاپ دوم.

[29]  ساهر، حبیب. دیوان اشعار فارسی حبیب ساهر، مقدمه و تدوین: ح. م. صدیق، انتشارات قالان یورد، تبریز، 1398، ص

[30]  همان، ص 13 و 14.

[31] حماسه گلسرخی. بی نا، بی تا، ص 8.

[32] سیروس طاهباز. مجموعه ی کامل نامه های نیما یوشیج، نشر علمی، 1376، ص 425.

[33]  درآوردن مستندات این مقاله اغلب ازمقاله ی اعتراضی محمد عظیمی بهره گرفتم.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید