چاپ

اين مقاله از كتاب «مسائل ادبيات نوين ايران» برداشته شده است كه استاد در سال 1351 مجموعه‌ي مقالات آن را از ميان آثار پژوهشگران آذربايجان شوروي، انتخاب و به فارسي ترجمه و با افزايش‌هاي لازم انتشار دادند.

1. کهنه پرستی و نوآوری
مفاهیم کهنگی و تازگی، در ادبیات نیز ماهیت نسبی فلسفی خود را حفظ می‌کند. در روند تکاملی مداوم و بی‌توقف ادبی، هر آن تازگی و رسایی رخ می‌دهد. عوامل نو که می‌خواهند منطبق بر خواست زمان و زندگی پیش روند، در ادبیات بدیعی نیز انعکاس پیدا مي‌کنند و در این راه می‌ستیزند، گاهی برخی از سنن پوچ و «کهنه شده»ی ادبی را که عهدشان سپری شده، دگرگون می‌کنند و برخی دیگر را به تمامی نابود می‌سازند. و بدین گونه، ادبیات با پی‌جویی، ویژگی‌های نوین کسب می‌کند، و همان گونه که تازه‌های دیروزی امروز کهنه می‌شوند، نوآوری امروز نیز، فردا به کهنه‌پرستی بدل می‌گردد. 

از این رو گویی، اندیشه‌ی «کهنگی» و «تازگی» در شعر نسبی است. «شعر نو» در معنای فاکتیک، همیشه در ادبیات بوده است. و اما اکنون که از «شعر نو» در فارسی سخن می‌گوییم، به این معناست که آن را نسبت به شعر کلاسیک فارسی تا نیمه‌ی دوم سده‌ی نوزده، «شعر جدید» به حساب می‌آوریم و دگرگونی‌های کیفی اساسی شعر را در این عهد در نظر می‌گیریم. 

لاکن، نخست ببینیم این «تجدد و نوگرایی» خود چیست؟ به دیگر سخن، کدامین جهات، شعر نو را از شعر کلاسیک جدا می‌سازد؟ 

ادبیات فارسی صاحب تاریخی کهن است. به نظر بسیاری از دانشمندان ایران، هنوز پیش از اسلام دارای سنتی سرشار بوده است.[1] پس از اسلام، به ویژه در سده‌های 10 تا 15 ، دوران طلایی شعر فارسی، ایران آثار جاویدان شاعرانی پرآوازه نظیر فردوسی، خیام، سعدی، حافظ و دیگران را به گنجینه‌ی ادبی بشری ارزانی داشته است. 

مضمون آثار این شاعران، اساساً ماهیت بشر دوستی داشته است. در خود، مردانگی، زیبایی، احساس‌های والای بشری، حکمت و اندرز و ایده‌های علمی و فلسفی جا داده است. 

آثار این استادان زبردست، همچون شعاع‌های خورشید درخشان، مرزهای سخت قرن‌ها را گذشته، جهان شعر و هنر را روشنایی بخشیده، تاکنون نیز تازگی و زیبایی خود را نگه داشته است. این شعاع‌ها چنان نیرومند و درخشان بودند که حتی، بعدها، در دوره‌ی رکود ادبیات فارسی (سده‌ی 16 تا 18 م.) برخی ستاره‌های ضعیف شعر فارسی را بلعیده و از چشم ناپدید کرده است. 

مجله‌ی «کاوه» که از این دوره‌ی رکود بحث می‌کند، می‌نویسد که تا سده‌ی گذشته شعر فارسی از نظر قالب، متحجر و از نظر مضمون بی‌روح و یک نسق و ایستا و چه بسا بدبین و پوچ بود. 

می‌بینیم مجله، نظر عمده‌ی ادبیات شناسان ایران و شوروی را پیرامون رکود شعر فارسی در سده‌‌های 18-16 تصدیق می‌کند. البته این تصور ناشی از علل بنیادی معنی است: در خلاقیت بسیار از شاعران از این عهد، تقلید و نظیره‌گویی جای اساسی داشت. گر چه آنان از نقطه‌ی نظر زیبایی، برخی تازگی‌ها نصب شعر کردند، ولی فاقد نیروی آن بودند که شعر فارسی را به جهتی دیگر و تازه سوق دهند. 

این مسأله از سویی با اوضاع اجتماعی – سیاسی آن عهد و از سوی دیگر با اعلام تقدس قوانین و قواعد شعر کلاسیک و محدود کردن شاعر و هنرمند به استفاده از فُرم‌ها و مضامین سنتی شعر و احتراز از جستجوی موضوعات و اشکال جدید، وابسته است. ولی با همه‌ی این‌ها نمی‌توان ادبیات ایران را در سده‌ی 18-16 به تمامی، ادبیات مقلد نام داد. 

خاورشناسان نام‌آور شوروی ای. س. براگینسکی و د. س. کومسیاروف اثبات کرده‌اند که در این عهد، هم‌پای آثار مقلدانی که نمایندگان ادبیات رسمی درباری و دینی- عرفانی بودند، میان مردم شهر و به‌ویژه هنرمندان، شاعرانی برجسته ظهور می‌کردند که اندیشه‌های آزادیخواه و ایده‌های اعتراض اجتماعی در شعر می‌پروردند.[2] 

بی‌گفتگو است که این موضوعات و فریادها، هنوز بسیار ضعیف بود. از این رو نمی‌توان در شعر فارسی پیش از سده‌ی 19 م. از نوآوری و «تجدد» سخن گفت. تنها در نیمه‌ی دوم سده‌ی گذشته و اوایل سده‌ی حاضر، دگرگونی‌های بنیادی در حیات سیاسی و اجتماعی ایران، رکود ادبی حاکم بر قرن‌ها را لرزاند و آن را به جهتی تازه و مترقی سوق داد که نتیجه‌ی آن ظهور ادبیات جدید و از جمله شعر جدید فارسی شد. و البته شعر نو فارسی در یک آن و در جایی خشک و شن‌زار نروییده است. عوامل تشکیل دهنده‌ی آن، در دراز مدت «گرد آمده» و سرانجام همه‌ی این دگرگونی‌های کمی به تعبیر کیفی انجامیده است. 

چگونگی و زمان شکل‌گیری سمت‌گیریِ ادبی نامیده شده به «شعر نوی فارسی»، مسأله‌یی اساسی و علمی است. چرا که در نتیجه‌ی تحلیل درست و علمی آن، می‌توان به پوچی و غیر عینی بودن نظرگاه‌های برخی علمای تنگ‌نظر پیرامون سنّت و نوآوری، اهمیت تازگی در مضمون، نقش دگرگونی در فُرم و آفرینش بدیعی، تکامل رئالیسم و مردمگرایی و مسایل دیگر پی‌برد. 

برخلاف برخی از ادیبان ایران و شوروی که جنبش شعر نو را به سی – چهل سال اخیر و تنها به تغییرات در فُرم محدود می‌کنند. ما به دنبال پژوهش‌های خود، این کیفیت جدید را در «تازگی مضمونی» که در شعر فارسی در اواخر سده‌ی نوزده و آغاز سده‌ی بیست پدیدار شد جستجو می‌کنیم. 

شعر نو فارسی اکنون با مهارت و خلاقیت از برخی سنن نیک شعر کلاسیک بهره‌ور است. امیال بشر دوستی، مردمگرایی، رئالیستی، میهن پرستی، درک زمان، ترنم احساس‌های والای بشری، زیبایی و جوانمردی، خود از این ویژگی‌های نیک است. 

همین جا باید اشاره کنیم که پیرامون مقوله‌ی «توجه به زمان» در ادبیات کلاسیک، چه بسا نظرهای اشتباه آمیزی می‌دهند و چنین ادعا می‌کنند که شعر کلاسیک گویا تنها در آغوش سوژه‌های اساطیری و تاریخی به وجود آمده است. در حالی که بسیاری از شاعران کلاسیک پیرامون مسایل جدی زمان خود به گفت و گو نشسته‌اند و درباره‌ی زمان و معاصران خود آگاهی‌های ارزنده‌یی به ارث گذاشته‌اند. حتی قهرمانان افسانه‌ای تاریخی را نیز با انطباق به حادثه و ایده‌های زمان خود توصیف کرده‌اند. البته وقتی سخن از سنن ادبی کلاسیک در میان است، نباید تنها ویژگی‌های حاکم بر آن را در نظر آورد. چرا که برخی از سنت‌ها روشن و واضح و به آسانی پیش چشم می‌آیند و برخی دیگر ضعیف و در ابهام هستند. 

شعر کلاسیک ترکی و فارسی، برخی سنن شایان توجه در ساحه‌ی جست و جوی اشکال و مضامین نو نیز دارند که در خلاقیت شعر نو فارسی، از آن‌ها با مهارت و استادی بهره‌وری می‌شود. ولی شعر نو از همه‌ی سنن کلاسیک، سودجویی نمی‌کند و نباید بکند. سنن زیانبار و کهنه شده و جلوگیر رسایی در شعر فراوان است که به دور افکندن آنها و استفاده‌ی خلاقه از سنن پیشرو، بنیاد روند «نوآوری و تجدد» در شعر نو فارسی را تشکیل می‌دهد. 

در ادبیات کلاسیک فارسی ایران، پیوسته همپای شعر اشرافی، جریان مترقی مردمی نیز پیدا بود. نسبت این دو جهت متضاد به هم در دوره‌های گوناگون، مختلف بوده است. و از سویی، این دو جهتی، نه تنها در ادبیات هر دوره، بلکه در آثار تک – تک شاعران کلاسیک نیز دیده می‌شود. 

پروفسور ای. س. براگینسکی در کتاب «12 مینیاتور» هنگام تحلیل «شاهنامه»ی فردوسی جهات مردمی و اشرافی را در این اثر داهیانه مشخص و روشن ساخته است.[3] 

این مسائل که نیاز به تدقیق ویژه و جدی دارد، شایان اهمیت فراوان است چرا که تنها با تعیین و تشخیص واقعی و راستین این جهات در شعر کلاسیک، خواهیم توانست هم پیرامون روند ادبی هر عصر و هم درباره‌ی آفرینش شاعران گوناگون تصور علمی و عینی کسب کنیم. لاکن متأسفانه، بسیاری از ادبیات شناسان ما، هنگام تدقیق خلاقیت شعرای قرون وسطا و یا دوره‌ی ویژه‌یی از آن، چه بسا به یکی از این جهات، ارزش فراوان می‌دهند و آن را برجسته‌تر و گنده‌تر می‌کنند و از ایضاح و توصیف جهت دیگر اشرافی – فئودالی آن، چشم می‌پوشند و سر باز می‌زنند. در نتیجه‌ی چنین مناسبت یک جانبه به ادبیات کلاسیک، گاهی برخی از شاعران چندین سده‌ي پیش را چه بسا که تلاش دارند انقلابی و مبارز جلوه‌گر سازند. که این، خود چیزی جز تحریف تاریخ نیست. به نظر ما هنگام بحث از ادبیات هر دوره و زمان، می‌باید با توجه به خواست‌ها و نیازهای همان دوره به پژوهش آن نشست، نه آن که نیازهای زمان ما را بر آن منطبق کرد. حتی هنگام بحث از آثار شاعران برجسته‌ی کلاسیک نیز، همپای گفت و گو از ویژگی‌های میهن پرستانه، مردم‌گرایی و بشر دوستی، از مدح، تقلید و غیره نیز که ممکن است در خلاقیت آنها باشد سخن به میان آورد و ریشه‌ها و علل اجتماعی آن‌ها را بررسی کرد. این، به نقش و اهمیت کلاسیک‌ها در ادبیات، خللی وارد نمی‌آورد. 

به این گونه، همانند دیگر زبان‌ها در ادبیات فارسی نیز هماره دو جهت و دو میل به چشم می‌خورده است. یکی از این دو جهات، اندیشه‌ی تابناک و پیشرو و انسان‌دوست، و دومی ایده‌های مرتجع و ضد مردمی بوده که منافع طبقات حاکم را مدافعه می‌کرده است. 

نخستین، سنن نیک و مترقی شعر را سرشارتر ساخته و دومی، مانع از میان رفتن سنت‌های مرتجع - که دورانشان به سر آمده- بود و جلوگیر تکامل و رسایی ادبیات بودند می‌شد. مبارزه‌ی میان این دو جهت و دو گونه‌ی ادب، انعکاس مبارزات طبقاتی موجود در اجتماع بوده است و پیوسته به غلبه‌ی جهت مترقی ادبیات و به دیگر سخن به «تجدد» و نوگرایی در شعر و ادب منتهی می‌شده است ولی به تناسب نیروهای مبارز، حرکات و جنبش منتج به تجدد، گاهی قرن‌ها به طول می‌انجامیده است. 

تاریخ 500-400 ساله‌ی اخیر شعر فارسی، این حقیقت را به وضوح به ثبوت می‌رساند. یکی از علل اساسی رکود ادبیات و شعر ایران پس از دوره‌ی رنسانس و شکوفایی بی‌‌نظیر آن، تنها نیرومند بودن جهت و جبهه‌ی اشرافی ادبیات بوده است. همپای ستم و بی‌عدالتی که آرزوها و تمنیات آزادی طلبانه‌ی مردم را خفه می‌کرد، سنن مرتجع جبهه‌ی حاکم ادبیات نیز امکاناتی به رسایی امیال مترقی بر جا نمی‌گذاشت. 

در این شرایط، در ادبیات فارسی، از جمله در شعر، مضمون یک نسق می‌بود. موضوعات تازه به میان نمی‌آمد، ده‌ها شاعر برجسته، استعداد خود را صرف نظیره سازی به «شاهنامه»ی فردوسی، «گلستان» سعدی، «خمسه»ی نظامی و غزل‌های حافظ می‌کردند. ادبیات «مداحی» جریانی حاکم بود. اکثریت عظیمی از شاعران، در ستایش فرمانروایان با هم مسابقه می‌گذاشتند. این رکود به شکل بارزتری در فُرم شعر نمایان می‌شود. شاعر مجبور بود که قواعد و قوانین شعری کلاسیک را با دقت مراعات کند وگرنه قباحتی نابخشودنی و بی‌سوادی بود. به تکنیک قافیه نیز توجه بیشتری می‌شد. مهارت بیان مضامین شعری که صدها بار تکرار شده بود، با تشبیه‌ها، عباره‌ها و استعاره‌های تازه، دلیل هنرمندی بود. تغنی محبت که هزاران سال مهمترین موضوع شعر می‌بود، محدود به وصف قد سرو، تیر مژگان، چشم نرگس، لب پسته و شکوه از بی‌وفایی یار، بی‌انصافی اغیار و اضطراب هجران و ترنم مهرورزی و دلدادگی‌های شمع و پروانه و گل و بلبل بود. این همه، سبب می‌شد که وظایف اجتماعی مهمی نظیر استحکام رابطه‌ی شعر با زندگی، ترنم آشکار آرزوها و تمنیات انسان زحمتکش و غیره که بر عهده‌ی ادبیات مترقی نو بود، به انجام نرسد. 

«مضمون نو» پیش از هر چیز عامل اساسی و تعیین کننده در پدید آمدن شعر نو است. نزدیکی این گونه شعر به زندگی و زمان می‌باید با پدیده‌های مهم تکامل اجتماعی مربوط باشد. این روند نوگرایی در مضمون شعر فارسی، تنها در سال‌های بازپسین سده‌ی 19 و آغاز سده‌ی 20 اتفاق افتاد و ما این دوران را دوران شکوفایی شعر فارسی به حساب می‌آوریم. در نتیجه‌ی این «روند نوگرایی» که از اواخر سده‌ی 19 به ویژه در خلاقیت میرزا نصرالله ملک المتکلمین، ملک الشعرا بهار، عارف قزوینی، اشرف‌الدین گیلانی، علی اکبر دهخدا، ایرج میرزا، فرخی، لاهوتی، نیما یوشیج و دیگران پدیدار شده است، همراه ترنم موضوعات سنتی شعر کلاسیک فارسی، مضامین نو نظیر اوضاع فرهنگی و اجتماعی کشور، معیشت توده‌های مردم، ستیز به خاطر صلح و زندگی سعادت‌بار و علیه امپریالیزم، و غیره و تمثال‌هایی جدید مثل تمثال انسان زحمتکش معاصر و ستیزنده علی‌الخصوص در 80-70 سال اخیر وارد ادبیات شده، رساتر و سرشارتر گشته است. 

ولی در زمینه‌ی فُرم‌ها و بیان بدیعی در شعر، نوگرایی خیلی دیرتر از تجدد در مضمون پیدا شد. دگرگونی در قالب و فُرم شعر فارسی باعث آمد که وسایط هنری تازه‌یی خلق شود و در روند پیدایی شعر نو فارسی، بسیاری از قوانین و سنن عروضی که قرن‌ها مقدس و تغییرناپذیر اعلام شده بود، در هم ریخت، ساده شد و تغییر یافت و تابع نیازهای عامل اساسی شعر نو یعنی «مضمون» گشت. 

بدین گونه این دگرگونی‌ها که هم در زمینه‌ی مضمون و هم در ساحه‌ی فُرم و مهارت بدیعی رخ داد، از سویی راه دست شستن از سنن پوچ شعر کلاسیک و از سوی دیگر طریق حفظ و نگهداری و بهره‌وری خلاقه از جهات نیک شعر سنتی را می‌پیمود. 

خلاصه آن که، روند پیدایی شعر نو ایران، اساساً با «نوگرایی در مضمون» وابسته است و این، در اواخر سده‌ی 19 و در اوایل سده‌ی 20 رخ داد . . . ولی نوجویی در فُرم و مهارت‌های بدیعی در شعر فارسی، عامل تعیین کننده‌یی در این جریان نبوده، بلکه عاملی یاری کننده به دوام و تکامل آن و در درجه دوم اهمیت باقی مانده است. 

ولی ذکر این مطلب بی‌جا نیست که در پژوهش‌های مربوط به شعر نو که توسط برخی از دانشمندان ایرانی و حتی بسیاری از خاورشناسان شوروی به عمل آمده به تحلیل عینی و عملی این جریان‌ها برخورد نمی‌کنیم. برای ثبوت ادعامان، نظری به تحلیل‌های این پژوهشگران می‌اندازیم.