چاپ

 مشخصات کتاب

نام کتاب: در شناخت هنر و زیبایی
مؤلف: جعفر جعفروف

مترجم: حسین محمدزاده صدیق

 

 شرح مختصر كتاب

يكي از فعاليت‌هاي دكتر صديق در دوران دانشجويي و اوايل دهه‌ي پنجاه، نشر مسائل تئوريك و نظري فلسفه‌ي پيشتاز عصر بود كه در اين راستا توانست كتاب «مقدمه‌اي بر فلسفه‌ي تكاملي» و كتاب «انقلاب بورژوازي در انگلستان» را انتشار دهد. كتاب حاضر نيز كه حاوي مباحث تئوريك و نظري يكي از نظريه‌پردازان فلسفي جمهوري آذربايجان است به دست ايشان جامه‌ي نثر فارسي پوشيد.



در شناخت هنر و زیبایی

مؤلف: جعفر جعفروف

ج. جفعروف از برجسته‌ترين نويستندگان انديشمند معاصر آذري در زمينه‌ي مسايل تئوريك هنر و ادبيات است كه با ضابطه‌هاي علمي و شناخته شده به تحليل و تشريح اين مسايل مي‌پردازد. كتاب حاضر، برگردان فارسي چند گفتار او را در بردارد كه از مجموعه‌ي او جلدي برگزيده‌ي مقالاتش (چاپ 1968) انتخاب شده است. نويسنده در اين گفتار پس از بحث كلي در زمينه‌ي نزديكي‌ها و علايق انديشه و تصورات زيبايي‌شناسي با تئوري فلسفه و هنر و به دست دادن نظرگاه‌هاي گوناگون و تاريخ مختصر استتيك، به استنتاجات علمي پيرامون منشأ ملموس و مشخص هنر و عقله‌ي عيني و محسوس ميان تجربيات هنري با احساس و نياز تلذّذ مادي انسان مي‌پردازد. 

همچنين نويسنده پس از روشن كردن و نماياندن آبشخور اصلي و اساسي آثار هنري و تبيين لزوم شناخت و درك عميق و واقعي حيات و زواياي آن با اتّكاء به تجربيات عيني از هنر، پيرامون برخي از آثار هنري و بديع معاصر آذربايجان سخن مي‌دارد و با شاره به آن‌ها ايدئولوژي و مفكوره‌ي نويسندگان و خالقان هر يك را تجزيه و تحليل مي‌كند و با تعميم به جا و منطقي جهات همگون و ناهمگون آنان، برخي مسايل اساسي و ضروري استتيك و شناخت هنر را براي نسل خود مطرح مي‌كند.

قصد مترجم در برگردان فارسي، تلاش در انتقال مفهوم به نحوي آسان براي فارسي‌خوانان بوده است و گر چه علل فراوان و از جمله وجود هرج و مرج در نثر جدّي فارسي معاصر و تك روي در كاربرد و ابداع اصطلاحات علمي و نيز طرز نگارش، فعلاً به هر حال اين كار را ناممكن مي‌سازد، باري هر اصطلاح شناخته شده و هر طرز نگارشي را كه در هر جا رسيدن به اين هدف را آسان‌تر مي‌كرد، به خدمت گرفتيم.

مؤلف كتاب، خالق آثاري نظير:

تاريخ زيبايي شناسي در آذربايجان، تاريخ هنر در آذربايجان، پيرامون نقد ادبي، بررسي آثار دوبروليف، بررسي آثار ميرزا فتحعلي آخوندوف و جز اين‌هاست. باشدكه ترجمه‌ي حاضر بتواند در ساحه‌ي مورد گفتگو براي آموزش و گسترش بينش علمي مؤلف در فارسي فتح بابي شود. نيز بگوييم كه اين مقاله‌ها در اصل مستقل و جدا از هم بوده‌اند و تنها از سوي مترجم به هم ربط داده شده، در يك مجلّد گرد آمده‌اند.



این کتاب شامل بخش‌های زیر است:

1. ذوق زیبایی‌شناسی

2. شناخت هنر و زیبایی

3. نوعبندی هنرها

4. نویسنده‌ و زندگی





1. ذوق زيبايي شناسي

پيش از هر چيز ببينيم ذوق چيست؟

دشوار است به آساني و در يك جمله به اين پرسش، پاسخ گفت. اين قدر است كه چيزي چنين وجود دارد و در همه‌ي زمينه‌هاي زندگي تظاهر مي‌كند. نمي‌توان جنبه‌اي از زندگي پيدا كرد كه در آن مفهوم ذوق نتواند تطبيق پيدا كند. در هر چيزي مي‌توان نشانه‌اي از ذوق و يا بي‌ذوقي يافت. ذوق مي‌تواند ناكامل نيز باشد و در هر حال ذوق نيمه‌ كامل، بهتر از بي‌ذوقي خواهد بود.

پس اگر چه تعريف ذوق دشوار است لاكن مي‌توان نشانه‌هاي آن را مشخص كرد. پيش از هر چيز مي‌گويم ذوق چيزي است كه در آن كيفيت «ارزش» موجود است. در اين معنا، ذوق به عنوان مفهومي، به بيشتر مفاهيم استتيكي نظير زيبا، زشت و مسخره شباهت دارد. وقتي مي‌گوييم فلان كس ذوق دارد، منظورمان آن است كه او قادر است خوب و بد، زيبا و زشت را بشناسد.

شخص با ذوق، پيوسته «مناسبت» خود را به شيء،‌ عين، محيط و غيره روشن مي‌كند.

از اين رو، مسئله‌ي «تحليل ذوقي» به ميان مي‌آيد. در هر تحليل، بينش و تصور معيني موجود است. اين بينش و تصور در اجتماع حاصل شده است و طي تجارب تظاهر كرده، تكامل يافته است. درباره‌ي هر شيء، حادثه و حركت تصور معيني موجود است كه بر اساس آن، ما اين شيء، حادثه و حركت را درست، طبيعي، زيبا و متناسب با اخلاق و يا برعكس آن به شمار مي‌آوريم. بنابراين، ذوق مقوله‌اي است كه در آن تصورات گوناگون اجتماعي، سياسي، اخلاقي، زيبايي شناسي و غيره در حالت كلي ظاهر مي‌شوند. 

و اما ذوق زيبايي‌شناسي.

چرا ما از ذوق زيبايي‌شناسي بيشتر حرف مي‌زنيم و آن را پيش مي‌كشيم؟ مي‌دانيم كه ذوق و يا تحليل ذوقي بسيار گسترده است و نيز ذوق استتيك و تحليل استتيكي در تأثير بر ذوق و تحليل ذوقي اهميت شاياني دارد. چرا كه ذوق و تحليل ذوقي شامل همه‌ي مناسبات انسان در درون اجتماع و طبيعت است و در عين حال وابسته به ماهيت استتيكي است.

تحليل ذوقي، عاملي استتيكي است كه بر اساس تصورات استتيكي فورم مي‌گيرد.

در همه‌ي ارزش‌هايي نظير هوشياري و بلاهت، درستي و نادرستي، بهنجاري و نابهنجاري مي‌توان كيفيت استتيكي يافت. ما مي‌توانيم به حادثه، واقعه و حركتي درست، نرمال و هوشيارانه،‌ بگوييم زيباست، خوب است. و در حقيقت هم مي‌گوييم. و يا به عكس.

بدين گونه تصور ما از زيبا و زشت در بنيان ذوق واقع شده است. بدان معنا كه ذوق، تنها تظاهر تحليل استتيكي است. گرچه نمي‌توان انكار كرد كه در هر تحليل ذوقي، كيفيت استتيكي موجود است و نمي‌توان انكار كرد كه ذوق استتيكي خود زمينه‌ي ويژه‌ي ذوق است. بهتر بگوييم، داراي ويژگي مستقلي است.

ذوق استتيك چنان مهارتي است كه در سايه‌ي آن ما در طبيعت و در حيات اجتماعي ويژگي‌هاي استتيكي اشياء و حوادث را درك و ارزشيابي مي‌كنيم.

مي‌پرسم كه اين مهارت كجا و چگونه ايجاد مي‌شود؟ به انگاره‌ي پندارگرايان، گويا ذوق زيبايي‌شناسي- يعني مهارت ارزش‌گذاري و درك ويژگي‌هاي استتيكي‌ حادثه‌ها و اشياء طبيعي و اجتماعي- مهارتي فطري و منتزع و نيز تغييرناپذير است. اين نظر ايده‌آليستي نيز، خود تاريخ و تظاهرهاي گوناگوني داشته است اكنون نيز دارد.به موقع خود، بينش علمي ويژه‌اي رو در روي آن قرار گرفت كه آن نيز تاريخ و وجوه ويژه‌اي داشت و دارد. اما به راستي، ذوق استتيك نمي‌تواند فطري باشد. مهارتي است كه در بستر تجربه‌ي اجتماعي و در روند كار زاده شده است، فطري نيست و بلكه تاريخي است. 

ديدرو گفته است:

«ذوق، سهولتي است كه از تجربه‌ي تكرار شده خلق مي‌شود . . . بدي و خوبي هر چيز را به آساني درك مي‌كني، سريع و در شكلي جاندار به خوب، بد،‌ زيبا و زشت ارزش مي‌دهي. . . ذوق محصول مشاهده‌هايي است كه هر ساعت و هر دقيقه انجام مي‌دهيم.»



و همين جاست كه مي‌توان گفت ذوق استتيك ويژگي‌هاي مشروطي دارد. آدمي در بستر تجربه‌هاي زماني، درباره‌ي خاصه‌هاي تراژيك، كوميك، علوي، زشت و زيبا تصورات معيني آفريده كه ذوق استتيك بر مبناي اين تصورات به هستي و به جهات استتيك آن ارزش مي‌دهد.

حال ببينيم تحليل ذوق استتيكي چگونه است؟ خاصه‌هاي آن كدام است؟

براي بررسي علمي پيرامون يك شيء يا حادثه، تدقيقات و پژوهش‌هاي مشخصي لازم مي‌آيد. ولي در ارزش استتيكي، نيازي به آن نداريم. ارزش استتيكي از خلق تأثير بي‌واسطه‌ي اشياء و حوادث در ما حاصل مي‌شود و از تأثرّات هيجان و لذّت و الم كه حواس در ما ايجاد مي‌كند، ظاهر مي‌گردد. از اين رو مي‌گويند ذوق و از آن ميان ذوق استتيك، كيفيتي خودويژه است، فردي است . . . ذوق‌ها گوناگونند:«آنچه دل پسندد، زيباست!»

خوب درست است كه ذوق استتيك در معناي كيفيتي بي‌واسطه است ولي فرديت آن، تعيين كننده‌ي نيكي يا بدي آن نيست. اگر جز اين بود، آنگاه گوناگوني ذوق به هرج و مرج تبديل مي‌شد و ذهنيت در آن حاكم بود. و چنين مي‌انگاشتيم كه هيچ اصل عيني، مؤثر در تعيين شرايط خوبي يا بدي ذوق نيست. در حالي كه اساساً چنين نيست. اگر يك نمايشنامه‌نويس چشم ديدن بناي تئاتر شهر را ندارد،‌نه از اين روست كه بنا بد تركيب است، بلكه از آن جهت است كه نخستين كار او در اين بنا ناموفق بوده است.

پله‌خانف گفته است:

«ذوق تنها در معناي حسّ چشايي نياز به بحث و موشكافي ندارد.»



آنان كه ذوق استتيك را فطري به حساب مي‌آورند، چنان مي‌انگارند كه بدي و خوبي ذوق و نابرابري و گوناگوني آن نيز فطري است. و بدينگونه صاحبان ذوق‌هاي نيك، آدم‌هاي برگزيده‌اند، نخبگان هستند.

ولي چنين نيست. ذوق استتيك از آن رو كه همبستر زمان است، خوبي و بدي آن نيز به محيط، شرايط، وضعيت و تربيت بستگي دارد. 

به گفته‌ي ديدرو:

«وجود ذوق نيك در زيباروي زشت خو ناممكن است.»



ولي آيا ذوق آدمي دل پريشان، ناپاك خو و زشت نمي‌تواند درست و به جا باشد؟ اين خود كلي حرف دارد.

به هر تقدير، خود ويژگي ذوق، يعني آن خاصگي كه از بي‌واسطه‌گي مي‌زايد، بي‌گمان است.

ذوق استتيك بازتاب عاطفي زاده شده از حادثه و شيء است. در دم ايجاد مي‌شود، بي‌آمادگي و بي‌دقت خلق مي‌شود. و از اين رو، مي‌توان ذوق استتيك را در فُرم ساده‌ي «خوشم مي‌آيد يا نه» تبيين كرد و نماياند. در مورد يك اثر نقاشي براي گفتن «خوشم مي‌آيد يا نه» لازم نيست كه آدم متخصص باشد. تنها انسان بودن كافي است. تا انسان هستي، احساس مي‌كني، در تو عاطقه خلق مي‌شود، هيجان داري و از عين لذت مي‌بري. بر همين اساس است كه ذوق تبديل به تحليل مي‌شود و اين تحليل در شكل «خوشم مي‌آيد يا نه» تبيين مي‌شود. تنها چنين مي‌توان ويژگي ذوق، خوبي و بدي و درستي و راستي آن را نشان داد. از كجا بدانيم كه ذوق استتيكي در تو به راستي نيك است و «زيبا» را به درستي درك مي‌كند؟ لذتي كه از يك شيء، حادثه و حركت اخذ مي‌شود، نمي‌تواند معيار ذوق و نشانه‌ي ذوق نيك يا بد باشد. برخي‌ها مي‌گويند:

«هر چه مي‌خواهد باشد، تنها براي من لذت بخش باشد.»



اين بررسي اشتباه‌آميزي است، علمي نيست. با طبيعت ذوق استتيك همگون نيست. مثلاً كسي ممكن است ديوارهاي خانه‌ي خود را با آرايه‌هاي گوناگون، گل، پرنده و اشكال رنگارنگ زينت دهد و از آن لذت ببرد. ولي اين لذت، معناي سرشار عيني ندارد و از ذوقي نيك زاده نمي‌شود.

براي تعيين علت‌ها و منشأ عيني كه دلالت بر خوبي ذوق استتيك دارند، بررسي ديگرباره‌ي طبيعت و احساس استتيكي بايسته است. 

فرض كنيم شما در تئاتر، سرگرم تماشاي نمايش هستيد. گاه غمين، گاه پريشان خاطر مي‌شويد، حتي چشمانتان پر از اشك مي‌شود. و چه بسا كه مي‌خنديد. بدين علت است كه نمايش، شما را به هيجان مي‌آورد، و هيجان در اشكال گوناگون تظاهر مي‌كند. 

جبارلي مي‌گفت:

«تماشاچي ضمن آنكه صحنه را دنبال مي‌كند آنچنان بايد در هيجان باشد كه امكاني براي انديشيدن و بررسي كردن پيدا نكند. يعني اثر بايد او را چنان بگيرد كه به تمامي، در حادثه‌هاي روي صحنه زندگي كند.»



سخن جبارلي اين است كه تأثير استتيكي اثر بايد در هيجان‌هاي تماشاچي منعكس گردد. اين هيجان را، هيجان و حسّ استتيكي نام مي‌نهيم.

ارزش استتيكي يعني، تحليل ذوقي از نتيجه‌ي اين هيجان ايجاد مي‌شود. به ديگر سخن، نوعي نتيجه‌گيري از اين است.خود از اين روست كه مي‌گوييم نمي‌توان هيجان استتيكي را با ذوق استتيكي در آميخت.

تبديل هيجان و احساس استتيكي به ذوق، به دو اصل وابسته است:

1. به خود شيء، ‌عين، حادثه، حركت. و فرض كنيم دار اين يا آن اثر هنري.

2. به جهان دروني خود انسان. به دانش، تجربه و تخيل او، به ژرفاي احساس‌ها و نيز به ملّيت و ويژگي‌هاي منطقه‌ي جغرافيايي كه در آن زيست مي‌كند.



همه‌ي اين‌ها كيفيت هيجان استتيكي را معين مي‌كند و در نتيجه، كيفيت ذوق استتيك و تحليل استتيكي را مشروط مي‌نمايد.

اگر كيفيت آن اثر هنريي كه مي‌شنويم يا مي‌بينيم و يا مي‌خوانيم،‌ ضعيف باشد، در ما هيجاني ضعيف‌تر ايجاد خواهد كرد. و چه بسا كه هيجاني توليد نكند. و يا آنكه اگر دانش، تجربه و احساس‌هاي ما ناتوان و حقير باشد، آنگاه نيز لذت لازم را از اثر خوب اخذ نخواهيم كرد و به آن ارزش راستيني نخواهيم داد. كسي كه با هنر باله آشنا نيست البته ذوق استتيك و ذوق هنري حقيري نسبت به اين هنر دارد. برابر با همه‌ي اين‌ها، در ذوق استتيك، جهانبيني انسان و دلبستگي‌هاي طبقاتي نيز به مثابه‌ي شرطي اساسي تأثير خود را نشان خواهد داد. 

چرنشفسكي چه خوب نوشته بود كه:

«زن خوش اندام و لاله‌رخ براي دهقاني ساده، خوشايند است ولي آدم آريستوكرات،‌ زن ظريف، نازك بدن و پژمرده رخ را ترجيح مي‌دهد.»



بنابر اين تبديل تحليل استتيكي به هيجان استتيك و به ديگر سخن، تبديل حسّ استتيك به ذوق استتيك وابسته به عناصر عيني است. چيزي خودسرانه نيست.

اين است كه گوييم، مي‌توان به ذوق استتيك تأثر گذاشت، نيكوتَرش كرد. تا آن حد مي‌توان رساند كه به مدينه‌ي فاضله‌ي مورد آرزو و خواست اجتماع نزديك باشد. از اينجاست كه اهميت پراتيكي مفهوم ذوق مشخص مي‌شود. بايد تلاش كرد كه ذوق استتيك انسان‌هاي نوين روز به روز تكميل‌تر شود.

براي پرورش ذوق نيك استتيك چه بايد كرد؟ 

پيش‌تر از هر چيز بايسته است كه حسّ استتيك انسان به درجه و كيفيتي والا اوج گيرد و جهان حسي او غني‌تر گردد و احساس‌هايي هوشمند باشد كه بتواند بيانديشد.

براي صاحب شدن به چنين احساسي، البته شخص بايد صاحب معيار حسي لازمي باشد. فورم و مضمون را در حال يگانگي و پويايي ببيند و حسن‌هاي استتيكي حادثه‌هاي اجتماعي و آثار هنري را – در تناسب با كاراكتر ايده‌ال آن‌ها- ببيند و بررسي كند.

ولي اين آرزوي ماست كه انسان بايد صاحب حسّ استتيكي والايي باشد تا تحليل استتيكي، و نيز ذوقش بتواند مرتبه‌ي والايي اخذ كند. از سويي نيز براي جامه‌ي عمل پوشاندن به يك آرزو، لازم است كه انسان پيوسته سجاياي فرهنگي، آگاهي و مشاهده‌ي خود را افزونتر كند. چرا كه تنها در اين حال انسان قادر است به حادثه‌هاي زندگي نه به طور يك جانبه، بلكه در شكلي تمام و كل، ارزش دهد و به تحليل و بررسي بنشيند. و اين براي تماميت و درستي ذوق استتيك شرط ضروري است. در اين حال ذوق استتيك متناسب با استتيك عيني شيء و عين و حادثه‌هايي مي‌شود كه انسان در زندگي مادي با آن‌ها برخورد دارد.

زندگي يك جا ساكن نيست. تكامل مي‌يابد و دايره‌ي چيزهايي كه ارزش استتيكي دارند، گسترده‌تر مي‌شود. تصوّرات و عناصر استتيكي نيز دگرگون مي‌شوند. تحليل‌هاي ذوق استتيك هر اندازه هم فردي باشد و در اين معنا هر اندازه غير قابل تكرار باشد، با بينش فلسفي- سياسي و استتيك انسان همچون عضوي وابستگي دارد. و با منافع تحليل‌هاي استتيكي و با مناسبات اجتماعي او مشخص مي‌شود.

آنچه باعث دگرگوني كيفيت ذوق استتيك در هر عصري است،‌ مناسبات اجتماعي است. اين تجربه‌ي اجتماعي عيني ذوق استتيك است. و بر اين است كه ادعاي ناممكن بودن «تحليل ذوقي» پوچ و بي‌اساس است. ذوق نيك به دنبال گفتگو و بحث ظاهر مي‌شود و اساساً ذوق استتيك در بستر تنقيد و اصلاح ذوق‌هاي بد و زشت به مرتبه‌ي والايي راه مي‌يابد.

با تصديق عينيت ذوق استتيك هيچ گاه آن را به شكل استاندارد در نمي‌آوريم. توجه استتيكي هر اندازه گوناگون باشد، ذوق نيز همان اندازه گوناگون خواهد بود. در اين حال گوناگوني همچون كيفيتي زاده شده از عينيت مورد مطالعه است.

دگرگوني ذوق استتيك ابداً به اين معنا نيست كه اهميت ارزش‌هاي تاريخي خود را گم مي‌كند. هر چيز به نسبت شرايط و مكان خود، ارزشيابي مي‌شود.

در پرورش ذوق استتيك، هر اندازه نقش كيفيت فرهنگي، آگاهي و مشاهده بيشتر باشد، تأثير هنر به همان اندازه نيرومند خواهد بود. تصادفي نيست كه همراه ذوق استتيك، مفهوم ذوق هنري نيز به ذهن متبادر مي‌شود. وقتي شيء و عنصر ذوق استتيك، تبديل به اثر هنري مي‌شود، اين بار ذوق استتيك نه، بلكه ذوق هنري پيش روي ماست. . .