چاپ

این کتاب که در 273 صفحه به قطع رقعی منتشر شده است، در بردارنده‌ی یادداشت‌های استاد دکتر ح. م. صدیق در سه سفر علمی به شهرهای خراسان است. سفر اول (اردیبهشت 93) به شهر خاف (= خواف) به دعوت «مؤسسه‌ی خاف شناسی عالم و آدم»، سفر دوم (بهمن 93) به شهر مشهد جهت شرکت در همایش «اندیشه‌ها، آثار و خدمات امیر علیشیر نوایی» و سفر سوم (مرداد 94) به شهر تربت جام برای شرکت در همایش «بزرگداشت شاه قاسم انوار سرابی» صورت گرفته است.

متناسب با محتوا آنچه از تصاویر در دسترس بود در میان متن قرار گرفته است تا در توصیف فضا و مکان کمک خواننده باشد. در این اثر گنجینه‌ای از اشعار، حالات، حکایات، آداب و رسوم، درد دل‌ها، رنج‌ها و شادی‌های مردم مناطق مذکور است که با توصیف اماکن و وقایع سفر - آن هم با لحنی صمیمی- شکلی رمان‌گونه به خود می‌گیرد و خواننده را برای همراهی، ترغیب و تشویق می‌کند.

از مهم‌ترین ویژگی‌های این اثر، جنبه‌ی آموزشی آن است که با نقد وقایع همراه است. این نقدها به عرصه‌های تاریخ، ادبیات و علوم اجتماعی و رفتارشناسی وارد می‌شود و تجربیات انسانی را به نمایش می‌گذارد که اکنون به مرز هفتاد سالگی و پختگی علمی و عملی رسیده است.

جالب این جاست که استاد در سفر اول و سوم یک روز و در سفر دوم تنها دو روز در محل حضور داشتند و با نگاه تیزبین خود آنچه را که دیده و شنیده‌اند بر زبان آوردند. بلحاظ آن که این یادداشت‌ها دارای ارزش علمی بود و سخنرانی‌های استاد را هم در بطن خود جا داده بود، اقدام به چاپ و نشر آن می‌شود.

 

 

کتاب نوایی- نوایی (گزارش سه سفر علمی به خراسان) اثر دکتر حسین محمدزاده صدیق

 

در زیر دو بخش از این کتاب را با هم می‌خوانیم:

شاه قاسم آذربایجانی

یکی از مسایلی که در طول برگزاری همایش فکر من را به خود مشغول داشت، این بود که برگزار کنندگان و اغلب سخنرانان عمد داشتند که لفظ «سرابی» را از انتهای نام شاه قاسم انوار بیاندازند و بر زبان نیاورند. حتی در همه‌ی بروشورها و نگاشته‌ها و اطلاعیه‌های خود هم مرتکب این کار شده بودند. یکی از سخنرانان هم ضمن صحبت‌های خود حرفی زد به این مضمون که:«گرچه شاه قاسم انوار تا 18 سالگی در آذربایجان بود، اما از آن به بعد با فرهنگ خراسان تربیت یافت و زیست . . . »

من جلوی او را گرفتم و گفتم:« این «گرچه»ی تو هزار معنی دارد. مگر سراب و آذربایجان جزو خاک ایران نیست؟ این چه طرز حرف زدن است در یک محفل علمی و ادبی؟»

شاید مراعات سن و سال من را کرد و معذرت خواست. استنادش به 18 سالگی هم کاملاً ضعیف و غلط بود و از یک دروغ مجالس العشاقــی ناشی است. همان طور که اشاره کرده‌ام، شاه قاسم انوار سرابی به تحصیل معارف در تبریز پرداخته، دست ارادت به سید صدرالدین موسی اردبیلی داده و به اشاره‌ی او به گیلان رفته و سال‌ها در آنجا مقیم شده و در اواخر عمر به هرات و خراسان افتاده، در کنار تربت جام لنگر ساخته و سالی بعد در همان مکان دفن شده است. وی با حروفیان آذربایجان هم تا آخر عمر در ارتباط بوده است. در مطلع السعدین آمده است که وی برای گسترش و ترویج تعالیم صوفیه روانه‌ی خراسان شد.[1] گویا بازماندگان خاندان شاه قاسم انوار سرابی امروزه در تبریز با نام «مولانا» معروف هستند.[2] قاسم انوار سرابی خود را در مثنوی انیس العارفین چنین معرفی می‌کند:

«علی بن نصیر بن هارون بن ابی القاسم الحسینی التبریزی المشهور به قاسمی.»

غیرت ترکی‌سرایی در شاه قاسم انوار سرابی نیز برای ما قابل اعتنا و مهم است. گرچه از مرده‌ریگ ترکی وی چیزی بر جای نمانده و دستخوش‌تطاول روزگار شده است اما همین اندک هم نشان از تسلط وی به دقایق و ظرایف این زبان است.

شعرای طراز اول آذربایجان، همین اندک را بارها استقبال و تضمین و به یاد شاه قاسم بازسرایی کرده‌اند. مانند عبدالقادر مراغه‌ای که در استقبال گرایلی معروف به «چلبی بیزی اونوتما» از وی، چنین می‌سراید:

ای جان جهان بحر صفا بیزینی اونوتما

وای ماه جبین مهر لقا بیزینی اونوتما

حق دن دیله یور جان و کونول عومورن اوزاقی

وردوم بودورور صبح و مسا بیزینی اونوتما

اول دم کی یوزونک وئرسه شها حسن زکاتی

گر اولمایا حاضر بو گدا بیزینی اونوتما

آیریلمادی جانوم قیلیج ایله ائشیگیندن

گر چرخ و فلک قیلدی جدا بیزینی اونوتما

واردیر کرمیندن بو قدر بیرکا توقع

گر سالدی جدا بیزینی قضا بیزینی اونوتما

بیز عومرونو چون دیله روز از حق بدعاها

سن عیش قیل و روح فزا بیزینی اونوتما

هجرونک قیلا دور هر نفسی سینه می مجروح

بیر قیل بو جراحت غادوا بیزینی اونوتما

 ای همدم سلطان  بیزینی اونوتما

شول طبع لطبفون کیم ایرور گنچ معانی

انشا قیلیب ان مدح و ثنا بیزینی اونوتما

قیلغای یئنه بیر دولت دیدار میسر

هم اول کیشی کیم قیلدی جدا بیزینی اونوتما

قرآن قیلیب ان ختم و دعالار اوقونوزدا

حاجات بولور حال ده روا بیزینین اونوتما

سلطان جهان حضرتیده درگه و بیگاه

چون تنگری قیلار لطف و عطا بیزینی اونوتما .

(ص 199 کتاب)


[1] کمال الدین عبدالرزاق سمرقندی. مطلع السعدین و مجمع البحرین، به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران، طهوری، ص 316.

[2] سایت آیت الله سید ابوالحسن مولانا تبریزی.  alemolana.ir


شروع جلسات علمی

پسین گاه روز شنبه 18/11/93 جلسات علمی شروع شد. اکنون دیگر مقامات و خدم و حشم آن‌ها رفته بودند و یک سالن اصلی و چهار سالن فرعی خالی مانده بود که قرار بود مقالات تایید شده در آن سالن‌ها قرائت شود و پس از قرائت هر مقاله به مدت 5 دقیقه فرصت سوال و جواب گذاشته بودندکه مدعا‌های سخنران بازکاوی شود.

من بنا داشتم که همه‌ی سالن‌ها را بگردم و اکثر سخنرانی‌ها را گوش دهم. ولی در بعضی از سالن‌ها به طور فرمالیته فقط برنامه بر درگاهش نصب شده بود،‌ در برخی سه چهار نفر نشسته بودند و انگار گپ می‌زدند. پیش خود گفتم:«به سالن کتابخانه بروم،‌ شاید اتفاقی بیافتد.»  با همان دو افغانی که باهم رفیق شده بودیم و تقریبا هم سن هم بودیم، به کتابخانه رفتیم.

افراد حاضر در سالن با ما 12 نفر شدند. از این تعداد چهار نفر مرد بود. خانمی در موضوع «کودک از نظر نوایی» سخنرانی می‌کرد. همین جا اشاره کنم که در این همایش، از ایرانیان غیر از من ‌(از تهران)، یاحقی (از مشهد)، ‌شفق (از همدان) و یکی دو تن دیگر از میراث فرهنگی و امور خارجه، بقیه همه خانم‌های دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی و زبان و ادبیات روسی دانشگاه مشهد شرکت  داشتند.

 این خانم، نوایی را با جامی مقایسه کرد و ادعا کرد که نوایی «به کودک به عنوان ابزار نگاه می‌کند و این ناشی از عقیم و عنین بودن وی بود!» یک نفر از خانم ‌های دیگر دست بلند کرد و به مزاح گفت: «من به جوانان نصیحت می‌کنم که حتما ازدواج کنند و بچه بیاورند!»

صحبتش تمام که شد دست بلند کردم و پرسیدم:

- خانم شما پیداست که همه‌ی آثار جامی را خوانده‌اید از 27 اثر نوایی چه کتابی را مطالعه کرده‌اید؟

گفت: - فقط دیوان فارسی او را خوانده‌ام.

گفتم: - خب،‌ پس چگونه این طور قاطعانه نظر می‌دهید بی‌آن که بدانید نوایی در همه‌ی مثنوی‌هایش در تعلیم و تربیت نوباوگان سخن گفته است و مانند نظامی گنجوی و به اقتفای او، ‌نوجوانان را اندرز داده است. می‌خواستم ابیاتی از لیلی و مجنون یا لسان الطیر را که اتفاقا از  حفظ داشتم بخوانم، ترسیدم اینجا هم انگ «پان تورکیستی» بخورم. صرف نظر کردم و در ادامه افزودم:

- توصیف‌هایی که نوایی در دیوان خود از زیبا رخان می‌کند، آیا کافی نیست که ما را از تلذذ او از دلبران و دل‌ربایانی که دسته دسته در خدمت او بودند،‌ مطمئن سازد. شما از کجا دریافتید که او عنین بوده است؟

گفت:- استادانمان می‌گویند!

و اشاره به دبیر علمی همایش کرد. خواستم بگویم «استادانتان غلط می‌کنند!» اما جلو خودم را گرفتم و اضافه کردم: «ما باید هیچ مطلبی را بویژه در یک محفل علمی بدون غور و بررسی به زبان نیاوریم.»

دیگر حرفی نزدم. ماجرا به خیر گذشت. سخنران بعدی  باز خانمی بود و در باب آثار نوایی حرف می‌زد و هی تکرار می‌‌کرد و می‌گفت « او به لهجه‌ی ترکی هم آثاری دارد.»

پس از پایان صحبتش مجبور شدم باز دست بلند کنم و بگویم:

«اگر یک ترک، فارسی حرف بزند، ‌می‌توانیم بگوییم او فارسی را با لهجه‌ی ترکی حرف می‌زند،‌ اما وقتی ترکی حرف می‌زند‌، حق نداریم کلمه‌ی لهجه را به کار ببریم،‌ بلکه باید بگوییم :«او به زبان ترکی حرف می‌زند.» خواست جواب بدهد،‌ اجازه ندادم و گفتم ما که ادعای استاد بودن داریم،‌ نباید مثل عوام حرف بزنیم، ‌هر کلمه را در تعریف علمی که از آن داریم، باید به کار ببریم. همان گونه که در فارسی مثلا لهجه‌های مشهدی، اصفهانی، ‌یزدی وغیره را داریم، در ترکی هم لهجه‌های سمرقند، ‌بخارا، ‌تاشکند و غیره موجود است. همان طور که می‌گویم:«حافظ به زبان فارسی شعر سروده»،‌ درباره‌ی نوایی هم باید بگویم: «نوایی به زبان ترکی شعر سروده است نه لهجه‌ی ترکی.» تخفیف و تحقیر یک زبان شایسته‌ی یک محفل علمی نیست.»

آن دو دوست افغانی‌ام حرف‌هایم را تأیید کردند.

سخنران سوم را صدا زدند، غایب بود.‌ چهارم هم همین طور. با افغان‌ها بلند شدم و در راهرو به نمایشگاه کوچک کتاب رفتیم و چند کتاب تهیه کردیم. از بی‌برنامگی به حیاط رفتیم. دانشجویان دورم جمع شدند‌،‌ حرف‌ هایم دهن به دهن چرخیده بود،‌ اظهار علاقه می‌کردند، ‌بازار سوال و جواب گرم شد. یکی پرسید:

- استاد! درباره‌ی حماسه‌ی شاهنامه نظرتان چیست؟

گفتم:- اول سؤالت را اصلاح کن.

گفت:- چطور؟

گفتم:- شاهنامه حماسه نیست. حماسه به جنگ و نبردی گفته می‌شود که مقدس باشد. مانند جنگ‌های مذهبی و آرمانی. در حالی که جنگ‌های شاهنامه، . . .

یکی از دانشجویان دختر حرفم را قطع کرد:

- استاد! شاهنامه حماسه‌ی ملی است!

گفتم: - نه دخترم، جنگ‌نامه نمی‌تواند حماسه‌ی ملی باشد اما به لحاظ احیای زبان فارسی، بله.

گفت و گو داغ شد و من مجبور شدم در پشیمانی فردوسی از سرودن 60 هزار بیت در تعریف مجوسان و سپس از توجه به قرآن و سرودن مثنوی 6575 بیتی یوسفیه یا یوسف و زلیخا بحثی کنم و از ظلم و ستمی که در سال 1313 شمسی به فردوسی رفت حرف بزنم.

ابیات زیر از یوسف و زلیخای فردوسی را هم خواندم، بسیاری یادداشت کردند:

اگر چه دلم بود از آن بامزه،       

 همي كاشتم تخم رنج و بزه.

از آن تخم كشتن پشيمان شدم،        

زبان را و دل را گره بر زدم.

نگويم كنون نامه‌هاي دروغ

سخن را به گفتار، ندهم فروغ.

نكارم كنون تخم رنج و گناه،        

كه آمد سپيدي به جاي سياه.

برين مي‌سزد گر بخندد خرد،

ز من خودكجا كي پسندد خرد،

كه يك نيمه ی عمر خود كم كنم،

 جهاني پراز نام رستم كنم؟

سپس گفتم: - فقط خود فردوسی نیست که سروده‌ی خود شاهنامه را تقبیح کرده است بلکه بسیاری از شاعران مثنوی‌سرا آن را «دروغ» نامیده‌اند. مثلاً شاعری ربیع نام در قرن پنجم در مثنوی 12 هزار بیتی «علی‌نامه»ی خود گوید:

اگرچند «شهنامه» نغز و خوش است،

ز مغز دروغ است، از آن دلکش است.

علی‌نامه خواند خداوند هوش،

ندارد خرد سوی شهنامه گوش.

دروغ است آن خوب و آراسته،

به طبع هواجوی کش خواسته.

به شهنامه خواندن مزن لاف تو،

نظر کن در آثار اشراف تو.

گفتم همین طور است بسیاری از مثنوی‌ها که به حیدرنامه معروف شده‌اند. سپس از شاهنامه‌ی حیرتی، کتاب حمله‌ی حیدری از میرزا محمد رفیعای مشهدی و همچنین مثنوی معروف به همین نام از ملا بمانعلی راجی کرمانی در 30 هزار بیت نام بردم که در آن‌ها نیز شاهنامه تقبیح شده است.

(ص 68 کتاب)