درباره‌ی رمان «اشك سبلان»

نوشته آقاي ابراهیم دارابي

 مطلب زیر از طرف استاد «دکتر ح. م. صدیق» برای سخنرانی در روز 1387/9/20 در جلسه‌ی رونمایی کتاب «اشک سبلان»‌در تالار فرهنگسرای اندیشه در تهران آماده شده است که به علت نامعلومی، این مراسم برگزار نگردید. که اینک ما آن را از طریق سایت در اختیار پژوهشگران قرار می‌دهیم:

 

بسياري از داستان‌هاي بلند و رمان‌هاي معروف جهان مانند «جزيره‌ي گنج» اثر رابرت استيونسن اسكاتلندي (1850 – 1894 م.) و رمان «پيتر مان» نوشته‌ي جيمز باري (1860 – 1937 م. )خيالي هستند. این گونه قصه‌ها به قصد تفريح و سرگرمي خواننده نوشته می‌شود. برخي ديگر مانند «كمدي الهي» اثر اليگيري دانته (1265- 1321 م. ) و «سفرهاي گاليور» اثر جوناتان سويفت (1667- 1745 م.) و «فاوست» نوشته‌ي يوهان گوته (1749- 1832 م.) در عين تخيلي بودن، به قصد سرگرم كردن خواننده نوشته نشده‌اند، بلكه با گرايش به تمثيل‌نگاري به تحليل حقايقي از حيات انسان پرداخته‌اند. دسته‌ي سوم از رمان‌هاي جهان، واقعي هستند و حوادث و وقايع آن‌ها در زندگي انساني رخ مي‌دهند. مانند آثار ويكتور هوگو، ارنست همينگوي (1898- 1968 م.) و ويليام فالكنر (1897- 1962 م.) كه همه در دنياي واقع سير مي‌كنند. اما هيچ يك هدفمند نيستند و بلكه مجموعي از زنجيرهاي وقايع مربوط و نامربوط به هم هستند كه براي خواننده هم باوربخش و هم جذاب مي‌نمايد. مانند رمان «مردي كه مي‌خندد» اثر ويكتور هوگو كه جز سرگرمي و تفريح براي خواننده چيزي ندارد، ولي به هر حال واقعي است. خواننده‌ي اين گونه رمان‌ها به دنبال تأمين نيازهاي عاطفي و دروني خود نيست، او سرگرمي نمي‌خواهد، و طالب آن نيز نيست كه براي وقت گذراني و احساس تلذذ رمان بخواند، و به يك سخن «توقعات مشخص» از رمان ندارد و دنبال هيجان و يا پايان خوش‌آيند و حتي تأييد پيش‌داوري‌هاي او درباره‌ي فرجام حوادث نيست. بلكه هر لحظه و در هر فصل از رمان به دنبال آن است كه چه خواهد شد؟ چه پيش خواهد آمد؟ البته خواننده‌اي كه آگاهي‌هايي درباره‌ي اوضاع و شرايط اجتماعي و سياسي دوران مطرح شده در رمان را داشته باشد، مي‌تواند مثلاً از فصل پنجم به بعد، تقريباً انتاج برخي حوادث را حدس بزند. مثلاً اگر خواننده‌ي «عمو تُم» از حوادث مبارزات برده‌ها در سده‌ي نوزدهم در آمريكا و وقايع زمان آبراهام لينكلن آگاهي داشته باشد، خواهد توانست از فصل پنجم به بعد بسياري از نتايج حوادث آتي را پيش‌بيني كند و اگر خواننده‌ي رمان «اشك سبلان» نيز با حوادث سياسي و اجتماعي ايران و مبارزات مردم با رژيم پهلوي دوم مطلع باشد، خواهد توانست به چنين مهارتي دست يابد. اما پيوسته و با ولع حوادث را دنبال مي‌كند، قوّه‌ي تمييز در او تقويت مي‌شود.

من در این جا سعی می‌کنم رمان «اشک سبلان» را با چند رمان ایرانی و غیر ایرانی مقایسه کنم.

1. نخستين رمان كه از سوي ايرانيان نوشته شده «آلدانميش كواكب» اثر آخوندزاده است كه با نام «ستارگان فريب خورده» به فارسي نيز ترجمه شد. پس از آن «شمس و طغرا» نوشته‌ي محمد باقر خسروي انتشار يافت. به دنبال آن طالبوف «مسالك المحسنين» را نوشت، زين العابدين مراغه‌اي «سياحت‌نامه‌ي ابراهيم بيگ» را به قلم آورد. و اگر تاريخ انتشار را مبدأ نخستين رمان فارسي بدانيم بايد رمان «سياحت‌نامه‌ي ابراهيم بيگ» را كه در سال 1274 ش. انتشار يافته است، نخستين رمان يا رمان‌واره‌ي فارسي به حساب آوريم. اما ظاهراً اولين رمان تاريخي كه از سوي ايرانيان و به زبان فارسي نوشته شده است، رمان سه جلدي «شمس و طغرا» است كه آن را محمد باقر ميرزا خسروي (1298- 1226 ش.) يكي از نوادگان فتح‌عليشاه در سال 1287 ش. آن را انتشار داد.

ماجراي رمان از آنجا آغاز مي‌شود كه شمس - شخصيت اصلي داستان- طغرا دختر خان مغول را در حادثه‌ي آتش سوزي خانه‌ي خان، نجات مي‌دهد و اين حادثه، بهانه و آغازي بر ذكر ماجراهاي اين رمان سه جلدي است.

دارابي هم در «اشك سبلان» گرفتار شدن الياس - شخصيت اصلي داستان - به دست خان را بهانه و آغازي بر ذكر ماجراهاي رمان دو جلدي خود قرار مي‌دهد. توصيف صحنه در رمان خسروي اديبانه و آميخته و سرشار از عنصر خيال است، اما دارابي صحنه را بسيار روان و واقعي و ملموس و باوربخش تنظيم مي‌كند.

رمان خسروي يك ساختار خطي و يكنواخت دارد و از مجموعه‌ي نقل دام‌هايي است كه شمس براي رسيدن به طغرا مي‌چيند، در آغاز جلد دوم با او ازدواج مي‌كند و در پايان جلد دوم، او را از دست مي‌دهد و كنيزش ماري را به عقد خود در مي‌آورد، در جلد سوم نويسنده شرح عشق طغرل پسر شمس به هما را شرح مي‌دهد و بدين گونه نويسنده در شرح مسأله‌ي وصال يار گرفتار دور باطلي مي‌شود و قصه در دل قصه مي‌آورد تا بر صفحات كتاب خود بيافزايد.

اما ساختار رمان دارابي يك ساختار محوري است. يعني خواننده همه‌ي سال‌ها را و حوادث را در محور شخصيت اصلي دنبال مي‌كند. در جلد اول شخصيت اصلي، الياس و شاناي هستند. حتي شخصيت‌هاي فرعي نيز كارها و اهداف شخصيت اصلي را دنبال مي‌كنند. مانند آن كه تامارا در تظاهرات سي تير شركت مي‌كند و يا در جلد دوم در تسخير پادگان سي تير در 1357 هم فعال است و همانجا هم شهيد مي‌شود.

به لحاظ انديشگي نيز دو اثر خسروي و دارابي تفاوت‌هاي عمده با هم دارند. قهرمان خسروي حرمت نگهدار مالكان، خان‌ها و نجيب‌زادگان است، ولي گاهي حتي حاضر مي‌شود ركاب و چكمه‌هاي خان مغول را ببوسد و ليس بزند و مي‌گويد:«تا ما به اين‌ها تعظيم نكنيم، زير دستان به ما احترام نمي‌كنند، مال خود را نمي‌توانيم حفظ كنيم.»

اما الياس - قهرمان اصلی رمان دارابی- حرمت نگهدار توده‌هاي مردم و فقرا و مظلومان است، گرچه خان او را وادار مي‌كند كه چكمه‌هايش را بليسد، او تمام دشخواري‌ها را به جان مي‌خرد و از اين كار ابا مي‌كند. و يا در شكنجه‌هاي ساواك نيز در مقابل استغاثه‌های كلارا مقاومت مي‌كند و به او تفهيم مي‌كند كه نبايد تسليم شد.

خسروي در دوراني مي‌زيست كه مردم ايران در هر گوشه و كنار بر ضد استبداد و استعمار برخاسته بودند، و او با نگارش رمان تاريخي – تمثيلي خود سعي در آن داشت كه مردم را آرام نگه دارد و با شرح ماجراهاي جذاب و شيرين عشق‌بازي‌ها سرگرم كند.

اما دارابي تلاش دارد با بيان واقع‌گرايانه‌اي از حوادث و تلاطمات اجتماعي، توده‌هاي مردم را به حركت وادارد، خواننده را شديداً تحت تأثير قرار دهد و قهرمان رمان خود را دوست داشتني‌تر بكند و براي نسل‌هاي انقلاب الگوسازي و نمونه‌پروري بكند.

خسروي غم فئودال‌ها و شاهزادگان و تيولداران و زمين‌داران شكست خورده در جنبش‌هاي مردمي را مي‌خورد ولي دارابي غمخوار توده‌هاي عظيم زحمت‌كش است كه پس از آن همه جان‌فشاني‌ها براي احقاق حقوق خود، پي در پي كلاهشان پس معركه مي‌ماند. و فرزندان و برگزيدگان آنان گرفتار غير انساني‌ترين شكنجه‌ها و عذاب‌ها مي‌شوند.

خسروي، رمان تاريخي نوشته است. خود نويسنده در مقدمه ادعا مي‌كند:«چون نيك بنگريد اين كتاب مجمل است از وقايع بيست و چهار ساله‌ي فارس و زمان پادشاهي آبش خاتون.»[1]

اما جالب است بگويم كه وي به هيچ روي بستر تاريخي به داستان نداده است و خواننده از حوادث واقعي تاريخي چه در عهد مغول و چه در عصر خود مؤلف، چيزي دستگيرش نمي‌شود. اما دارابي يك بستر گسترده‌ي تاريخي دارد كه تكوين شخصيت‌ها فقط در آن بستر امكان‌پذير است. او در واقع يك دوره‌ي تاريخي از 1325 تا 1357 را با توجه به رويدادهاي اجتماعي و سياسي بستر اصلي رمان خود كرده است.

رمان «شمس و طغرا» در ماجراسازي، پيرو آثار آلكساندر دوما است كه در آن سال‌ها از سوي محمد طاهر ميرزا (1279- 1213 ش.) به فارسي ترجمه شده بود. اما «اشك سبلان» اثر كاملاً خودويژه است، من نتوانستم رماني در تركي يا فارسي پيدا كنم كه نويسنده آن را سرمشق خود قرار داده باشد. «شمس و طغرا» را مي‌توان به جهاتي ادامه‌ي داستان‌هايي مانند «حسين كرد شبستري» و «امير ارسلان نامدار» و حتي «هزار و يك شب» دانست، اما به هر حال به عنوان رمان و يك پديده‌ي جديد اروپايي نگاشته شده است. و رمان مطرحي است. جمالزاده در باب آن گفته است:«اين كتاب (= شمس و طغرا) در ادبيات نثر قرون اخيره‌ي ما به كلي بي‌نظير و بي‌مانند است و بدون شك، تنها كتابي است كه به عنوان نمونه‌ي ادبيات جديد فارسي شايسته است كه به زبان‌هاي خارجي ترجمه گردد.»[2]

- 2 -

دومين رمان تاريخي فارسي از سوي محمد حسين ركن‌زاده‌ي آدميت (1352 – 1278 ش.) با نام «دليران تنگستان» در سال 1310 ش. و جلد دوم آن با عنوان «فارس و جنگ بين الملل» در سال 1312 ش. انتشار يافت.

گرچه اين رمان را به لحاظ محتوا مي‌توان هم‌سنگ رمان «اشك سبلان» دانست، اما به جهات زير، اشك سبلان بر آن برتري‌ها دارد:

نخست آن كه آدميت تنها از طريق گفتگوها خواننده را از وقايع مطلع مي‌كند. گرچه در اشك سبلان نيز گاهی گفتگوها بر شرح وقايع مي‌چربد، اما دارابي با مهارت توانسته است در هر فصل خواننده را در صحنه‌ي روي دادن وقايع قرار دهد و رمان خود را بر شالوده‌ي ديالوگ‌ها و توصيف صحنه‌ها پي‌ريزي كند.

دوم آن كه آدميت تنها در شكل يك وقايع نگار تاريخي ظهور مي‌كند و در رمان خود به شرح حالات روحي و رواني شخصيت‌ها نمي‌پردازد و آن‌ها را مانند مهره‌هاي كوكي به حركت در مي‌آورد، اما دارابي توجه اصلي خود را به عوالم دروني آدم‌ها معطوف مي‌كند، با شگردهاي مختلف داستان‌پردازي، خواننده را به كشف آن‌ها سوق مي‌دهد.

سوم آن كه ديالوگ‌ها در كتاب آدميت لفظ قلم و تصنعي است. اما در كتاب دارابي، گرچه قهرمانان بويژه در جلد اول بايستي به تركي حرف زده باشند، و همه مي‌دانند كه جملات فارسي از زبان آن‌ها جاري نشده است، اما همين جملات نيز بسيار روان و طبيعي است و حتي بوي ترجمه از تركي را هم مي‌دهد. حتي گاه بي‌اختيار الفاظ تركي بر زبان قهرمانان جاري مي‌شود. مثلاً در حادثه‌ي اخراج سولماز از كارگاه و پناه آوردن وي به خانه، مادر شاناي بي‌اختيار مي‌گويد:«سولمازيم سولدو.»

چهارم آن كه گرچه رمان آدميت جانمايه‌اي از عشق به آب و خاك و وطن‌دوستي و مبارزه با اجنبي دارد، اما نويسنده فاقد درك عميق اجتماعي است تا فرق ميان استعمار و استثمار را دريابد و به استثمارگران داخلي تنها به اين دليل كه ظاهراً با استعمارگران خارجي جنگيده‌اند ارج و بها مي‌نهد و در انتهاي كتاب اين گونه شعار مي‌دهد كه:«زنده باد سردار سپه كه حقيقتاً بار ديگر ايران و ايراني را زنده كرد.»

اما نويسنده‌ي اشك سبلان به اين درك عميق رسيده است و جانمايه‌ي رمان او ستيز بي‌امان با استثمارگران داخلي است كه خود خيزابگاه و منشأ مبارزه با استعمار خارجي نيز به شمار مي‌رود.

در جايي كه گلزار، شاناي را به كلبه‌ي تالاب برده است، در آنجا سعيد – صياد پير- مي‌گويد:«تو در اينجا فقر و مسكنت را ديدي، خان را هم ديدي، اما پشت پرده نيروهاي ديگري هست كه خان را چون عروسكي خيمه‌شب‌بازي مي‌رقصاند و ما پشت پرده را ظاهراً نمي‌بينيم.»

- 3 -

هر رمان تاريخي، خواه ناخواه به رمان سياسي نيز تبديل مي‌شود. اما جنبه‌ي اجتماعي- سياسي رمان اشك سبلان، از اين جهت بر رمان‌هاي مشابه آن مي‌چربد. با اين رويكرد مي‌توان آن را با رمان «سووَشون» اثر خانم سيمين دانشور نيز رو در رو نهاد و مقايسه كرد.

نخست آن كه هر دو رمان، تاريخي- سياسي هستند. بستر تاريخي در سووشون، دگرگوني‌هاي اجتماعي- سياسي منطقه‌ي فارس در جنگ جهاني دوم و بستر تاريخي در اشك سبلان همين رويكرد در سرزمين آذربايجان و شمال غرب ايران است.

دوم آن كه جانمايه‌ي هر دو رمان معرفي جانفشاني‌ها و فداكاري‌هاي شخصيت اصلي رمان به عنوان مبارزان دوران ستمشاهي است كه بسيار پررنگ و با دقت و وسواس ترسيم شده‌اند. الياس در اشك سبلان و يوسف در سووشون هر دو شخصيت اصلي رمان، قهرمانان مبارزه‌هاي نستوهانه هستند. خواننده از آغاز تا پايان با آن‌ها محشور است، از رنج‌ها و مصائب آنان، متأثر و دگرگون حال مي‌شود.

سوم آن كه همه‌ي اين‌ها بهانه است تا هر دو نويسنده، حيات سر تا پا مظلوميت و پر درد و رنج توده‌هاي مردم يك منطقه از كشورمان را در دوره‌ي خاصي از تاريخ باز نمايند.

چهارم آن كه هر دو رمان‌نويس به اهميت توصيف وقوف دارند و با توصيف‌هاي ماهرانه‌اي كه مي‌كنند، فضاي اجتماعي – سياسي عصر مورد بحث را مي‌آفرينند.

پنجم آن كه در هر دو رمان وقايع با ترتيب و توالي تاريخي و زماني پيش مي‌روند و نويسندگان به زندگي قهرمانان برش نمي‌زنند و پا به پاي وقايع تاريخي آن را رشد مي‌دهند. اين دو رمان يعني اشك سبلان و سووشون با هم دو تفاوت عمده هم دارند.

تفاوت نخست اين كه رمان اشك سبلان يك رمان سياسي كاملاً لخت و عريان است و هيچ رمزگونگي آن را نپوشانيده است و حتي اهل محل كه آن سال‌ها را ديده‌اند، با اندك اغماض در برخي شاخ و برگ‌هاي ناشي از تخيل نويسنده و نام‌هاي مستعار عناصر داستان، مي‌توانند تقريباً همه‌ي ماجراها را كم و بيش به ياد آورند. اما رمان سووشون يك داستان سياسي- رمزي و سمبليك است و هاله‌اي از نمادگرايي و سمبوليسم غليظي آن را پوشانده است. و اين نيز چيزي جز ضرورت زماني بوده است.

دوم آن كه رمان سووشون راوي دارد. زري، قهرماني است كه از سوي نويسنده براي روايت ماجراها خلق شده است و در همه جا حضور دارد. اما اشك سبلان راوي ندارد، و راوي خود نويسنده است و گرچه ماجراها در آويزش با شخصيت اصلي داستان انقطاع حاصل نمي‌كنند، اما در چند جا، و در چند ماجرا عناصري غير از شخصيت اصلي در صحنه حضور پيدا مي‌كنند.

در ساختارسازي رمان سووشون با اشك سبلان به يك تفاوت مهم نيز برمي‌خوريم و آن اين است كه با توجه به اين كه خانم سيمين دانشور اساس ساختار رمان خود را روايت از زبان زري برگزيده است، همين داستان از زبان اول شخص مفرد نقل مي‌شود، در چند جا، راوي حذف مي‌شود و تك گويي‌هاي عناصر ديگر داستان مي‌آيد و اين ضعف داستان‌سرايي به شيوه‌ي اول شخص مفرد است. حتي در ساختارهاي سنتي داستان‌گويي هيچ گاه در شيوه‌ي اول شخص مفرد، داستانسرا حذف راوي را مجاز ندانسته است. چنانچه در «هزار و يك شب» پيوسته ما شهرزاد قصه‌گو را حاضر و ناظر مي‌بينيم. تك‌گويي‌ها در رمان سووشون مانند قصه‌هاي فرعي و گاه بي‌ربط به بستر اصلي داستان در چند جا از رمان، غفلت خواننده را از ماجراي اصلي فراهم مي‌كند. مانند تك‌گويي افسر زخمي از چگونگي برخورد نيروهاي ارتشي با عشاير كه در آن زري، راوي داستان نقشي ندارد و خواننده از بستر اصلي داستان كنده مي‌شود و گوش به يك قصه‌ي فرعي مي‌سپارد. دو تك‌گويي ملك ماهون و عمه خانم نيز چنين ويژگي دارد.

آوردن داستان آبستن و زايش داستان‌هاي فرعي از آن، شيوه‌ي حكايت‌پردازي گذشته‌ي ماست كه خانم دانشور در رمان‌نويسي مدرن خود ظاهراً گريزي از پرداختن به آن نداشته است. اما دارابي به ساختارسازي و اصول رمان‌نويسي تاريخي- سياسي كاملاً آگاه است و اجازه نداده است ضعف ساختاري در رمانش پيش آيد.

- 4 -

اشك سبلان را به عنوان يك رمان تاريخي- سياسي و به لحاظ محتواي بستر اصلي آن، مي‌توان يا رمان‌هاي «قصه‌هاي كوچه‌ي دلبخواه» اثر اسلام كاظميه (1376- 1315 ش.) كه در سال 1348 ش. چاپ شد و «همسايه» اثر احمد محمود كه در سال 1353 ش. انتشار يافت و «دايي جان ناپلئون» اثر ايرج پزشكزاد (متولد 1306 ش.) نيز مقايسه كرد كه هر سه تقريباً موضوعي مشابه با اشك سبلان دارند و كم و بيش حوادث همان زمان را كه بستر اصلي رمان‌ آقای دارابي است، دنبال مي‌كنند.

در ميان اين‌ها، رمان «همسايه‌ها» نيز مانند سووشون به شيوه‌ي اول شخص مفرد نگاشته شده است و مانند اشك سبلان توالي زماني در آن رعايت شده است. در اين جا، جاي «زري» در سووشون را «خاله» گرفته است و وي به نوعي، تالي و هم‌پايه‌ي «الياس» در اشك سبلان نيز است. اغلب وقايع در اطراف شخصيت او مي‌چرخد و وي مانند الياس يك مبارز نستوه سياسي در رژيم ستمشاهي است. با اين تفاوت كه «خاله» در فرجام رمان تغيير مي‌يابد، اما الياس با جانشيناني كه براي خود يافته است، بشارت گر شكافتن پگاه آزادي در كشور خون و قيام است.

رمان اشك سبلان يك رمان تاريخي و تحليلی و پر از حقايق و واقعيت‌هاست. رماني نيست كه كسي آن را بخواهد براي تفريح و لذت و وقت‌گذراني بخواند. رماني است كه براي جستجوگران و پژوهشگران در حوادث تاريخي مفيد است كه عنصر خيال نيز در آن حضور دارد. يعني نويسندگان مو به مو واقعيت‌ها را دنبال نمي‌كنند، زيرا آن‌ها تاريخ‌نويس نيستند، رمان‌نويس‌اند و البته رمان هم چيزي بايد غير از واقعيت باشد.

نويسنده‌ي اشك سبلان، هم به حوادث و هم به شخصيت‌ها پر و بال داده است، آن‌ها را در خيال و تصور خود به گونه‌اي که خواسته، خلق كرده است. مثلاً شخصيت «خان» را در آغاز رمان در خميرمايه‌ي خيال خود پخته و ساخته است ولي هيچ گاه حضور اين شخصيت براي خواننده «غير محتمل» نيست، بلكه يك «كشف» است.

معمولاً نويسندگان رمان‌هايي تاريخي به مثابه‌ي يك گزارشگر ظهور مي‌كنند و خواننده در خواندن آن‌ها احساس مي‌كند كه با يك گزارش تاريخي به صورت داستان رو در رو است. اما ابراهيم دارابي مانند نويسنده‌ي «كلبه‌ي عمو تُم» مواد و مصالحي را كه در اختيار دارد، شكل مي‌دهد و حوادث را به گونه‌اي ترسيم مي‌كند كه خواننده را در مسيري كه انداخته است، آموزش دهد و اطلاعاتي را كه نياز دارد به او بدهد.

نويسنده‌ي رمان اشك سبلان يك كاشف است،‌ مخترع نيست. او، دست خواننده را مي‌گيرد و به ژرفاي حوادث و وقايع سياسي و اجتماعي عصر خود مي‌برد و به خواننده مي‌گويد:«ببين، اين اتفاقات افتاده است و تو از آن خبر نداري!» حتي خواننده را به پشت صحنه‌هاي سياسي و اجتماعي رهنمون مي‌شود.

- 5 -

رمان اشك سبلان را مي‌توان با رمان معروف «عمو تُم» مقايسه كرد و هر دو را رو در رو نهاد و سنجيد. هر دو رمان، سرگذشت‌نگاري داستان‌واره است. يعني در هر دو رمان موضوع اصلي، سرگذشت و ماجراهاي زندگي قهرمان داستان به تصوير در مي‌آيد. مركز ثقل رمان «عمو تُم» برده‌اي به نام «تُم» است و مركز ثقل رمان «اشك سبلان» دو فعال سياسي و اجتماعي آذربايجان به نام‌هاي «الياس» و «شاناي» هستند و در هر دو رمان همه‌ي وقايع و حوادث در محور و اطراف مركز ثقل مي‌چرخند.

مركز ثقل يا «شخصيت اصلي» در هر دو رمان گونه‌اي سازگار (Protagonist) هستند يعني شخصيت محوري با صفات مبارزه و مجادله توأم با عشق و اشتياق با همه‌ي جهات منفي و نيروهاي منفي بستر اصلي داستان كه آن را ناسازگار (antagonist) مي‌ناميم، تضاد ميان اين دو نيرو، ارزش‌هاي اخلاقي، اجتماعي و سياسي هستند.

اين رمان در واقع شرح ماجراي سي و دو سال از زندگي شخصيت‌هاي اصلي آن يعني از سال 1325 ش. تا 1357 ش. است، اما اين دو تن، در بستر تماميت جامعه‌ي ايراني، اين ماجراها را از سر مي‌گذرانند. قهرمانان داستان جداي از كليت اجتماع نيستند و نمي‌توانند باشند. به ديگر سخن شايد بتوان گفت كه ماجراهاي رمان «اشك سبلان» با استقرار پادگان‌هاي نظامي شاهنشاهي در آذربايجان در آذرماه 1325 آغاز مي‌شود و با برچيده شدن آن‌ها در بهمن‌ ماه 1357 ش. پايان مي‌يابد. چنان كه رمان «كلبه‌ي عمو تُم» هم با استقرار نيروهاي مسلح برده‌دار در آمريكاي شمالي آغاز و با برچيده شدن آن‌ها خاتمه مي‌پذيرد.

«اشك سبلان» در واقع به شرح جذاب تاريخ مبارزات مردم ايران با رژيم شاهنشاهي، ملي شدن صنعت نفت، ماجراهاي سي‌ام تير و كودتاي 28 مرداد، حوادث دهه‌ي سي و چهل، آغاز جنبش مسلحانه‌ي سال 49 تا پيروزي انقلاب سال 1357 مي‌پردازد.

ويژگي مهم هر دو نويسنده در آن است كه زندگي‌نگاري قهرمانان خود را در بستر حوادث و وقايع مهم سياسي و با بياني بسيار ماهرانه و آوردن حكايات ضمني يا اپيزودها و شرح و بسط جذاب آن‌ها انجام مي‌دهند. و در واقع به ضرس قاطع بايد گفت كه زندگي‌گزاري قهرمانان رمان براي آنان بهانه است تا آگاهي‌هاي سياسي، اجتماعي، اخلاقي و فلسفي بايسته و واجبي را به خواننده بدهند.

- 6 -

امتياز ديگر و قابل توجه دارابي در نگارش اشك سبلان، حياگرايي اوست. با توجه به اين كه برخي از نويسندگان رمان‌هاي سياسي مهم دچار «پلشت نگاري» شده‌اند، «اشك سبلان» از اين ديدگاه، جايگاهي معقول و مطلوب دارد. مثلاً رمان تاريخي- سياسي «رازهاي سرزمين من» اثر رضا براهني (متولد 1314ش.) را در نظر آوریم. رمان «رازهاي سرزمين من» با «اشك سبلان» هم‌حجم است. هر دو رمان در 1270 صفحه چاپ شده‌اند. حوادث هر دو رمان در سرزمين آذربايجان اتفاق مي‌افتد. هر دو فساد و مظالم رژيم شاهنشاهي را افشا مي‌كنند. نقطه‌ي شروع «رازهاي سرزمين من» هفت سال پس از نقطه‌ي شروع اشك سبلان يعني پس از كودتاي 1332 ش. است. هر دو رمان رئاليستي و واقع‌گرايانه با آميزه‌اي از عنصر خيال تكوين يافته‌اند با اين تفاوت كه نويسنده‌ي رازهاي سرزمين من گاهي مفاهيمي تمثيلي را نيز چاشني رمان خود كرده و از صناعت سوررئاليستي بهره برده است. نماد مورد توجه در اين رمان نماد گرگ است. در بخش نخست رمان وقتي در دامنه‌ي پر برف سبلان، گرگي گروهبان آمريكايي را كه قصد تجاوز به نواميس مردم داشته است، مي‌كشد، مردم مي‌گويند:«وقتي كه ما بيچاره مي‌شويم، كاري از هيچ كداممان ساخته نيست، رگ غيرت [گرگ] اجنبي كش مي‌جنبد.» اين نماد در همه‌ي بخش‌هاي رمان حضور دارد.

تفاوت عمده‌ي اين رمان با «اشك سبلان» در آن است كه شرح فساد جنسي از هر نوع در عوامل رژيم شاه و مستشاران آمريكايي مقيم تبريز، درون مايه‌ي رمان «رازهاي سرزمين من» را تشكيل مي‌دهد و حتي خواننده گاهي خيال مي‌كند رماني را كه روابط گوناگون نامشروع جنسي را شرح خواهد كرد، براي خواندن انتخاب كرده است و در درك عميق‌تر به اين نتيجه مي‌رسد كه نويسنده آشكارا به چركاب نگاري درون فاسد سران حكومتي پرداخته است. اين رمان در هشت جلد يا بخش تنظيم شده است و بخش اصلي آن «حسين ميرزا» نام دارد كه در 750 صفحه نوشته شده است. اين قهرمان پس از آزادي از زندان در انقلاب، مانند همه‌ي آدم‌هاي ديگر رمان مي‌ميرد.

اشك سبلان با اين رمان، عليرغم تفاوت و اختلاف جدي در آرمانگرايي و نيز ساختارپردازي، وجوه مشترك زيادي دارد و از همه مهم‌تر اين كه هر دو نويسنده‌ آذربايجاني هستند و قلم به دست گرفته‌اند كه مظالم رفته بر سر ايل و تبار خود در سال‌هاي پيش از انقلاب را به زبان فارسي به نگارش درآورند. از نگارش هر دو بوي «زبان دوم» (Second Language) مي‌آيد. گرچه هر دو رمان به ويرايش فني ادبي سپرده شده است ولي باز هم اين بو به مشام مي‌رسد. ولي به هر صورت مانند همه‌ي هم‌زبانان خود، اين هنر عجيب را دارند كه در زبان دوم و يا حتي «زبان غير» (Foreign Language) شاهكارهاي ادبي از گونه‌ي گويشي ابداع كنند، مانند مرحوم غلامحسين ساعدي كه که او را بنیانگذار و خالق رمان، داستان کوتاه و نمایشنامه‌نویسی نوین در فارسی می‌شناسیم هم‌سنگ برتولد برشت و فراتر از او به واگویی مسایل سیاسی عصر خود پرداخته است. آثار ساعدی نظیر: «عزاداران بَیَل»، «واهمه‌های بی‌نام و نشان»، «دیکته و زاویه» و «پنج نمایشنامه از مشروطیت» در ادبیات داستانی جهانی، در موضوع خود بی‌نظیرند.

 برخي از صحنه‌های رمان اشک سبلان با مهارت ايجاد استقلال تنظيم شده است. يعني مي‌توان آن را به عنوان يك داستان كوتاه مستقل ارزيابي كرد. مانند فصل نهم كتاب از صفحه‌ي 346 تا 356 صحنه‌ي مقابله‌ و درگيري «رباب با ژاندارم» ضمن آن که در كل به هم بسته‌ي رمان، جزيي از زنجيره‌ي آن را تشكيل مي‌دهد، اگر جداگانه خوانده شود، خود داستان كوتاهي است كه «رباب» به شخصيت اصلي آن بدل مي‌شود و جزيي از زندگي او و يك حادثه‌ي بسيار تأثرانگيز در آن ترسيم شده است. و يا داستان فرار بزغاله از دست تامارا در جلد اول که خود داستان كوتاه چند صفحه‌اي است.

در تحليل رمان اشك سبلان نكته‌ي بسيار مهم اين است كه آن يك رمان واقع گرايانه‌ي محتمل الوقوع و دور از هر گونه سمبوليسم و تمثيل است. رمان‌هايي وجود دارند كه به سبك رئاليستي نوشته شده‌اند، اما پيوسته صحت و درستي وقوع حوادث در آن‌ها مورد سؤال خواننده است. از سوي ديگر «اشك سبلان» را مي‌توان يكي از گزارش‌های كامل از زندان‌هاي سياسي رژيم شاه در ادبيات معاصر ايراني دانست. در اين رمان از انفرادي‌ها، شكنجه‌ها، زندان‌ها، تبعيدها، كشتارها، در به دري‌ها،‌ اعدام‌ها سخن گفته مي‌شود. مانند صحنه‌هاي تيرباران در صفحه‌هاي 884 – 886 .

- 7 -

در برخي از رمان‌هاي سياسي، پيش از «اشك سبلان» به موضوع‌هاي پيش پا افتاده‌اي نظير شارلاتان‌بازي‌هاي اداري پرداخته مي‌شد. مثلاً محمد حجازي در رمان «زيبا» كه در سال 1312 انتشار يافت، حسينقلي مستعان در رمان «آلامد» كه در 1322 چاپ شد، مصطفي رحيمي در رمان «بايد زندگي كرد» كه در سال 1356 انتشار يافت و نيز محمد نورايي در رمان «زير گنبد كبود» (1325) با هدف انتقادهاي اخلاقي از سيستم‌هاي اداري و افشاي برخي روشنفكران متملق و چاپلوس و به قول شهيد صمد بهرنگي، روشنفكران اخته و چوخ بختيار، دست به قلم برده‌اند. در اين رمان‌ها رشوه‌خواري، دسته‌بندي‌هاي سياسي، فرقه‌گرايي، سالوس و ريا، بيماري اخلاقي، بند و بست‌هاي سياسي و مالي،‌ انحطاط سياسي و اخلاقي و جز آن افشاء مي‌شود. اما «اشك سبلان» فراتر از اين ديدگاه‌هاي سطحي جامعه‌نگرانه حركت مي‌كند.

برخي ديگر از رمان‌هاي سياسي مانند «دايي جان ناپلئون» اثر ايرج پزشكزاد (متولد 1306 ش.) مسايل سياسي را با طنز و شوخي و هزل و مطايبه در آميختند. گرچه همين رمان، خود حرف‌ها و پيام‌هاي فراواني در چند سال پيش از انقلاب براي خواننده داشت، اما عنصر خنده در آن، مانع از ادراك عميق نسل جوان آن روزگار از پيام‌هاي سياسي نويسنده مي‌شد. به گونه‌اي كه حتي در رژيم گذشته، سريال تلويزيوني سرگرم‌كننده‌اي نيز از آن ساخته شد.

در مقايسه با همه‌ي اين‌ها، ما «اشك سبلان» را رماني بسيار عاطفي، سرشار از صداقت در نقل حوادث و برخورد با عقاید گوناگون سیاسی می‌شناسیم. مهارت نويسنده در توصيف چنان است كه گاهي با چند جمله صحنه را با همه‌ي زواياي آن جلوي چشم خواننده مجسم مي‌كند مانند:

بوي چيغيرتماج در فضاي اتاق پيچيد. مستوره در گوشه‌ي اتاق، سفره را پهن كرد، نان و ماست آورد و چيغيرتماج را در ديس مسي، وسط سفره گذاشت. (ص 99)

 

نويسنده با همين چهار جمله، شيوه و گونه‌ي ناهارخوري ايلاتي را ترسيم كرده است. در توصيف، بسيار از شگردهاي وصف موازي استفاده مي‌كند. مثلاً وقتي مي‌گويد:

            همه جا پر از برف، همه جا سفيد، همه جا كفن پوش شده بود. (ص 63)

 

در واقع به توصيفي از زمستان دست مي‌زند. اما با آوردن تركيب «كفن پوش» خواننده را آماده‌ي پذيرش جملات بعدي مي‌نمايد که به آن در تحلیل‌های داستانی «فضاسازی» (setting) می‌گوییم:

غم از در و ديوار مي‌باريد. سايه‌ي مرگ همه جا كشيده شده بود. رودخانه يخ بسته بود. بيدهاي دو سوي كوچه سرافكنده، گذر درشكه را تماشا مي‌كردند. مردم كوچه نيز سرافراز نبودند، در تمام لحظات نفس‌گيرِ روز و شبي كه آبستن حوادث بود، اقدامي نكرده بودند . . . (ص 63)

 

نويسنده از تكنيك جزء به كل بارها استفاده كرده است. يعني صحنه را به گونه‌اي آرايش داده است كه خواننده از جزئيات حوادث مي‌تواند به كل موضوع و يا از يك جزء به جزء ديگر پي ببرد. مثلا وقتي آياز در جستجو به دنبال الياس به مسافرخانه‌ي كريم مي‌رسد، ‌از او سراغ مسافري با مشخصات الياس را مي‌گيرد و سپس از او اتاق خالي مي‌خواهد:

            - اتاق خالي داريد؟

            - براي چند روز؟

            - چند ساعت مي‌خواهم استراحت كنم.

            - برو قهوه‌خانه صرفش بيشتر است. اگر از اتاق استفاده كني، كرايه‌ي يك شب را بايد بپردازي.

            - حق با شماست.

كريم مردد بود. نمي‌دانست آياز چه نسبتي با الياس دارد. از آن بيم داشت كه او از نحوه‌ي دستگيري الياس خبر داشته باشد و در صدد انتقام برآيد. براي اين كه نشان دهد تنها نيست و از اقدام احتمالي آياز جلوگيري كند، شاگردش را صدا زد. (ص 278)

 

خواننده در اين جا به طور غير مستقيم به خيلي چيزها پي مي‌برد. حداقل مي‌فهمد كه الياس را كريم لو داده است و آياز از آن بي‌خبر است.

در «اشك سبلان» به ده‌ها مورد تكنيك جزء به جزء و جزء به كل برمي‌خوريم. به كارگيري مكرر اين تكنيك توسط دارابي تحسين‌برانگيز است. نويسنده از جزئياتي كه خواننده را همزمان به مقاصد ديگري راهنمايي كند، فراوان سود برده است. او آگاه به اين است كه اين گونه تشريح حوادث، طرح داستان را بهتر جلو مي‌برد و مهم‌تر از تشريح هدف اول يا هدف دوم است. اين گونه كاربرد تكنيكي،‌ رمان را براي خواننده بسيار جذاب مي‌كند.

خواننده‌ي رمان «اشك سبلان» پيوسته كشف مي‌كند و از كشف‌ها كيفور مي‌شود. مثلاً در فصل هفتم از صفحه‌ي 301 تا 316 با يك حادثه و قصه‌ي جديدي كه ظاهراً ربطي به موضوع رمان ندارد مواجه است آن را با ولع دنبال مي‌كند و يكباره در صفحه‌ي 316 نويسنده با هنرمندي خاصي خواننده را در جريان برش‌زني به مقطعي از رمان مي‌گذارد آن هم فقط با اين جمله:

اگر اهالي دهكده، آياز را به خانه‌ي آن‌ها آورده‌اند، او را به پاسدار زندگي سپرده‌اند. (ص 316 )

 

و خواننده با همين جمله به خيلي از كشف‌ها مي‌رسد و با فروكش شدن هيجانش، قصه را دنبال مي‌كند.

هنر ديگر نويسنده در اين رمان، مهارت در گزينش نام‌هاست. نويسندگان ماهر براي كمك به خواننده در رهيابي مقاصد پوشيده در رمان، به تكنيك نامگذاري نيز چنگ مي‌زنند و بدين وسيله چيزهايي درباره‌ي شخصيت‌ها مي‌گويند. مثلاً نويسنده‌ي رمان سه‌گانه‌ي «فورسايت‌ها» Forsyte كه موضوع آن ميل و حرص به ثروت اندوزي است، نام فاميلي شخصيت‌هاي اصلي را «فورسايت» برگزيده است تا دورانديشي و تدبير آن‌ها را به خواننده القا كند. يا مثلاً ياشار كمال نام قهرمان رمان خود را به اين دليل «اينجه ممد» گذاشته كه لاغر بودن او را القا كند. دارابي هم در گزينش نام به همه‌ي شخصيت‌هاي اصلي و فرعي رمان خود، از اين تكنيك نيز استفاده كرده است.

خواننده‌ي «اشك سبلان» مقدار كثيري نظريه‌هاي فلسفي و اخلاقي نيز مي‌آموزد. در هر صفحه از رمان، مستقيم يا غير مستقيم اين نظريه‌ها تبيين و القا مي‌شود و نويسنده اصولاً براي تبيين و تشريح جهان‌بيني فلسفي و اخلاقي خود زمينه‌چيني و صحنه‌سازي مي‌كند. مثلاً در صفحه‌ي 321 در انتهاي يك اپيزود مي‌خوانيم:

آياز بار ديگر با انسان‌هايي مواجه شده بود كه همانند عمويش اصلا و زن عمويش مستوره، بخشنده و مهربان بودند. از تمدن ظاهري بهره‌اي نداشتند، ولي در فرهنگ روستايي‌شان با داد و ستدهاي كاسب‌كارانه بيگانه بودند. بزغاله مفيد بود، اگر به انساني فايده برساند. مرغ و خروس مفيد بودند،‌ اگر سوپ مريضي شوند و در تن ناتوان بيماري، نيرو و تحرك ايجاد كنند. خانه مفيد بود، اگر جان‌پناه انساني باشد. در خانواده‌ي رباب، همه‌ با قلوبشان به هم بسته شده بودند و آياز فكر مي‌كرد دليل تحمل آن همه فشار فقر در اين خانواده، همين است. چه، اگر فقر از صافي عشق‌هاي بزرگ نگذرد و پالايش پيدا نكند، تباهي مي‌آفريند. در حريم خانه‌ي رباب تباهي سوخته و نابود شده بود. (ص 321)

 

به نظر مي‌رسد كه اگر از اين رمان، نظريه‌ها و تعاليم اخلاقي استخراج شود، خود كتابي صد صفحه‌اي خواهد شد.

نويسنده بي‌گمان از منابع مكتوب گرچه به حداقل مي‌رسد نيز استفاده كرده است. مثلاً سربريدن افراد در حادثه‌ي آذر سال 1324 اردبيل را مرحوم باباصفري نيز در كتاب «اردبيل در گذرگاه تاريخ» ذكر كرده است. او از يازده نفر سخن مي‌گويد كه آن‌ها را به بيرون شهر هدايت مي‌كنند كه گويا آزاد شده‌اند و در آنجا پس از تيرباران سرهاشان را مي‌برند و بعدها روستائيان سرها و بدن‌ها را به هم وصل كرده و دفن مي‌كنند.

در انتها خواننده احساس مي‌كند كه تمام زحمات وي كه براي خواندن 1200 صفحه از رمان كشيده است، دارد به ثمر مي‌نشيند. آنجا كه ياشار از مادر خود يك مسلسل واقعي هديه مي‌گيرد و مي‌گويد:

تو به قولي كه به پدرم داده بودي، عمل كردي و راحت شدي مادر. حالا مي‌تواني با غرور و خيالي راحت سرت را بالا بگيري، اما كار من تازه شروع مي‌شود و اميدوارم بتوانم به خواست‌هاي پدرم و به قولي كه به دايي الياس داده‌ام جامه‌ي عمل بپوشانم. (ص 1206)

 

زبان به كار گرفته شده در رمان، گويش رسمي و ادبي عادي و نرمال است. نويسنده نه اداي فخامت‌نگاري «شمس و طغرا» را درمي‌آورد و نه به گويه‌ي شكسته و خودماني مي‌نويسد. به همان گويه‌اي كه جاري و رسمي است. يكي از كساني كه درباره‌ي رمان «اشك سبلان» اظهار نظر كرده، گفته است:

اين رمان به لحاظ ويژگي‌هاي خاص آن، در رديف رمان‌هاي منحصر به فرد و قابل بحث و تفكر است و تأثير جادويي دارد.[3]

 

مسأله‌ي بسيار مهم در اين رمان آن است كه وي تاريخ فجايع آذربايجان و بلايايي را كه بر مردم اين ديار در عصر حاضر گذشته است به زبان مي‌آورد. اين بيان را در بسياري از ماجراهاي رمان مي‌توان شاهد بود. گاه از زبان «صايد پير» و گاه از زبان كس ديگر.

از ايرادهاي ويرايشي جزيي، يكي آن است كه متن‌ گاهي به يك نفس خواندن رها شده است. مثلاً هر يك از صفحات زير را مي‌توان به سه و گاه هفت پاراگراف تقسيم كرد، در حالي كه مطالب، پشت سر هم و در تمام صفحه آمده است:

392، 393، 441، 442، 512، 516، 534، 557     

از ايراداتي كه بر رمان اشك سبلان گرفته‌اند، يكي اين است كه گاهي شرح ماجرا تبديل به خطابه‌خواني حزبي و گروهي مي‌شود. به نظر اين جانب، اين برداشت از زبان بسيار صميمي نويسنده در توصيف و بيان حالات عاطفي و عوالم دروني قهرمانان ناشي شده است. من به عنوان يك خواننده ادعا مي‌كنم كه هنگام خواندن اين رمان، احساس كرده‌ام كه با قهرمانان آن زندگي مي‌كنم و دچار تجريد از سوي‌هاي خود و محيط اطراف شده‌ام. اين،‌ هنر است كه نويسنده بتواند قهرمان خود را با اعمال و گفتار خودش معرفي كند و توصيفي از شخصيت وي به دست ندهد.



[1] خسروي، محمد باقر ميرزا. شمس و طغرا، معرفت‌، ج 1 ، ص 21 .

[2] جمالزاده، محمد علي. مقدمه بر دليران تنگستان، انتشارات اقبال، 1370، (چاپ نهم) .

[3] رمان تاريخي اشك سبلان از ديدگاه منتقدين، ص 4 و 5 .

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید