اين مقاله از كتاب «مسائل ادبيات ديرين ايران» برداشته شده است كه استاد در سال 1351 مجموعه‌ي مقالات آن را از ميان آثار پژوهشگران آذربايجان شوروي، انتخاب و به فارسي ترجمه و با افزايش‌هاي لازم انتشار دادند.

1- 1. سرآغاز
توجه خاورشناسان روس به نظامی‌ و خلاقيت او از دهه‌ى سوم سده‌ى نوزدهم ميلادى جلب شد. در سال 1826 در شهر قازان گزيده‌ای از «اسكندرنامه»‌ى نظامی‌ درباره‌ى جنگ اسكندر با روس‌ها چاپ شد و در سال 1828 كتابى تحت عنوان «لشكركشى اسكندر بر روس‌ها طبق اسكندرنامه‌ى نظامی‌» منتشر گشت. و سپس مقالات گوناگونى پيرامون زواياى مختلف آفرينش نظامی‌، مانند مقاله‌ى تحقيقى آ.ى. كريمسكى در سال 1897، چاپ شد. 

اما بيشترين كارها در اين زمينه، در اوايل سده‌ى حاضر ميلادى انجام گرفت. آ.ى. كريمسكى در كتاب «تاريخ ادبيات و تصوف در ايران» كه در سال 1900 و تجديد چاپ آن را در 1903، 1906 و 1912 م. درآورد، پيرامون نظامی‌ بحث كرد. كريمسكى در اين كتاب، با اتكاء به گفته‌هاى خاورشناسان اروپا نظير باخر، ريو و اته نظامی‌ را شاعر صوفى قلمداد می‌كرده است.

مثلاً درباره‌ى «مخزن الاسرار» گفته است: «سراينده‌ى اين اثر هيچگاه نمی‌توانست شاعرى رومانتيك باشد و داستان محبت بسرايد و اندرز نگويد». او را از شهر قم دانسته، از تغزلش بی‌خبر بوده و گفته است كه «هفت پيكر» را بر اساس خداينامه‌ى‌ عربى (!) و شاهنامه‌ى فردوسى سروده است. 

در انسيكلوپدی‌هاى روسى اوايل سده‌ى بيستم نيز آگاهی‌هايى درباره‌ى نظامی‌ آمده است. مثلاً در «انسيكلوپدى بزرگ» كه در سال 1904 در پترزبورگ چاپ شد، آمده كه «نظامی‌ در سال‌هاى 1140، 1202 م. تولد و وفات يافته و گويا ديوانى مركب از 28 هزار بيت دارد و پنج مثنوى كه در ايران از ظرايف هنرى بی‌نظيرى بشمار است».

در يك انسيكلوپدى ديگر كه در سال 1916 منتشر شده، مقاله‌ى ياد شده‌ى كريمسكى عينا آمده است.

پس از چاپ ترجمه‌ى روسى، گزيده‌هايى از آثار نظامی‌ به دست ميرزا عبدالله غفارف در 1906، و. بارتولد خاورشناس نام‌آور به مناسبتى از نظامی‌ سخن گفت و در سال 1912 م. درباره‌ى مزار او مقاله‌ای نوشت و در اين مقاله دو عكس از خرابه‌هاى مزار نظامی‌ داده شده كه يكى از آن‌ها از كتاب«شرح احوال نظامی‌» تأليف ميرزا محمد آخوندوف (چاپ گنجه 1909) برداشته شده است. بارتولد نوشته است:«نظامی‌ سراينده‌ى‌ داستان‌هاى منظوم را كه در گنجه زيسته و همان جا وفات كرده است، خود فارسى‌زبانان از بزرگترين شاعران به حساب می‌آورند. خاورشناسان اروپا نيز او را بزرگترين شاعر در زبان فارسى، می‌دانند. او به راستى در تاريخ شعر فارسى بلكه در سرتاسر تاريخ ادبيات تركى نيز تاثيرى عميق برجاى نهاد.»

پس از او ن.ى. مارر به پژوهش در آثار نظامی‌ پرداخت. وى هنگام بحث از شوتا روستاوللى شاعر گرجى در سده‌ى 12 م. درباره‌ى نظامی‌ نيز سخنانى گفت.

در سال‌هاى اخير در آذربايجان شوروى كارهاى ارزنده‌ای برروى آثار نظامی‌ و شرح جريان سياسى و اجتماعى زمان وى به عمل آمده است. علاوه بر آن كه كليات خمسه و غزليات و چكامه‌هاى فارسى نظامی‌ به دستيارى بزرگ‌ترين شاعران مانند صمد وورغون، محمد راحيم، على آقا واحد، مير مهدى سيدزاده و جز آنان چاپ گشته و آثار آذربايجانى نظامی‌ يافت و نشر شده، پيرامون خلاقيت و زندگى او آثار علمی‌ گرانبهايى نيز درآمده است. از آن ميان می‌‌توان مجموعه‌ى مقالات به روسى تحت نام «نظامی‌» كه در 1940 م. چاپ شد و كتابى باز به روسى به عنوان «مطالعات درباره‌ى نظامی‌» از ماريت شاگينيان و تك نگارى ارزنده‌ای از ميكايل رفيعلى ادبيات‌ شناس معاصر آذربايجان را كه در 1939 م. چاپ شد، نام برد. 

در ميان اين همه پژوهش‌ها، كتاب «نظامی‌، شاعر بزرگ آذربايجان» اثر «ی.ا.برتلس» خاورشناس نامی‌ روسى كه در سال 1940 از چاپ درآمد، به تمامی‌ اهميتى ديگر دارد. 

ى. برتلس كه سال‌ها درباره‌ى نظامی‌ مطالعه و تحقيق كرده و در «دايرة المعارف اسلام» (ج 3، ص 1002- 1003 ) نيز تحقيقات خود را در اين خصوص منتشر ساخته بود، در كتاب حاضر تجزيه و تحليل علمی‌ و دقيق آثار نظامی‌ را بنيان می‌بخشد و داده‌هاى نوينى به جهان نظامی‌ شناسى ارزانى می‌دارد. از جمله اين كه به تحليل علمی‌ تك تك مثنوی‌ها و تغزّل نظامی‌ می‌پردازد و مسايل اجتماعى مورد توجه او را از منظومه‌ها بيرون می‌كشد و عناصر فلسفى تفكر نظامی‌ را تحليل می‌كند و او را در هاله‌ى دروغينى كه سبب شده بود سال‌ها مورخان و محققان اروپاى غربى و تذكره نگاران مشرق زمين، «صوفى»، «مقلّد فردوسى» و جز آن نام نهند، در می‌آورد و به اين تحقيقات نوين، اساسى استوار می‌بخشد.

ترجمه‌ى حاضر از روى متن تركى آذرى كه زير نظر پروفسور محمد عارف داداش زاده و به دست ز. عبدالله‌يف و به تصديق آكادمی‌ علوم آذربايجان شوروى و در سال 1940 چاپ شده، به فارسى آمده است و با متن روسى مقابله گرديده است. 

ح.م. صديق 

تهران- 1354 

2- 1. دوران نظامی‌
در اواسط سده‌ى 11 میلادی در پهنه‌ای از امپراتورى وسيع خلافت اسلامی‌ كه به چند پادشاه‌‌نشين تقسيم شده بود، مردم نو ظهورى با زندگى منضبطى پا به صحنه‌ى تاريخ می‌ گذاشتند كه به تركان سلجوقى نامبردار بودند. اين مردم با فرهنگ از آسياى ميانه- كه قرن‌ها آفرينش سرا و گذرگاه نژادهاى گوناگون انسانى بوده است- آمده بودند. در اين عهد، غزنويان كه در خراسان فرمان می‌راندند، نيروى نگه‌دارى از مرزهاى خود را از دست داده بودند. در نبردى كه در سال 1040 م. در «دندكان» رخ داد، سلجوقيان پيروز شدند، و از اين پس مانعى در راه پيشروى خود نديدند. در سال 1055 م.، بغداد رو به تنزل نهاد. تا آن زمان، اين شهر- به ظاهر هم كه شده- پايتخت خلافت شمرده می‌شد، خليفه ناگزير از پذيرفتن خواست‌هاى فاتحان غيرتمند تازه بود. هر روز بر نيروهاى اين فاتحان فرهيخته كه از سرزمين‌هاى بومی‌ خود كوچ می‌كردند، می‌افزود. نزديك سال 1077 م. در زمان ملكشاه سلجوقى، زمين‌هاى اربابان جديد، پهنه‌ى عظيمی‌ را در برگرفت. اين گستره از افغانستان آغاز می‌شد، در باختر تا مرزهاى بيزانس و در جنوب تا خاك‌هاى فاطميان مصر كشيده می‌شد.

سلجوقيان علاوه بر ايران، به قفقاز نيز پا نهادند و شاه نشين‌هاى گوناگون آذربايجان آن زمان را يكى پس از ديگرى گشودند. جانشينان بازپسين تركان سلجوقى، حتا زمين‌هاى پهناورى از ارمنستان را نيز دارا شدند.

ملكشاه در اداره‌ى حكومت و كارهاى دولتى، از پشتيبانى وزير نامبردار خود نظام الملك، برخوردار بود. دوران ملكشاه، اوج قدرت فئودال‌ها و اميران بود. پس از مرگ او (1092) ميان شاهزادگان سلجوقى تفرقه و دشمنى می‌افتد. جنگ‌هاى خانگى، آنان را ضعيف و زبون می‌كند. و اسماعيليان كه در سطح فرهنگى نازلى از تركان سلجوقى قرار داشتند و دشمن خونين سلجوقيان بودند، از اين ضعف بهره می‌جويند. به طور كلى پيروان طريقت وحشت‌زاى اسماعيليان كه از اشرافيت كهن دفاع می‌كردند و عليه خلافت و هواداران آن بر می‌خاستند، در اين دوران در كوهستان‌هاى رفيع و قلل دست نيافتنى جا گرفته بودند و افراد خود را براى كشتن و نابود ساختن سركردگان دشمن اعزام می‌كردند. طرح اسماعيليان اين بود كه همه‌ى آدم‌هاى برجسته‌ى سياسى و نمايندگان ديوانى را كه اندك جسارت و شجاعت از خود نشان می‌دادند، از ميان بردارند.

در اواخر سده‌ى 11 م. فعاليت جاسوسان گسترده‌تر شد. چنان كه سلجوقيان به وحشت افتادند. در كاخ‌هاى استوار و ميان نگهبانان نيرومند نيز خود را در آستانه‌ى هلاكت می‌ديدند. سلطان سنجر، بازپسين سلطان بزرگ سلجوقى، ناچار از دادن امتيازاتى به آنان شد و با سركردگان اين آدمكشان، پيمان‌نامه بست.

تقسيم اراضى سلجوقيان به بخش‌ها (ملك‌ها)‌ى بسيار، در ناتوانى و ضعف حكومت آنان نقش بزرگى داشت. انديشه‌ى تمركز كارهاى ديوانى و دادن مركزيت به دولت مانند ايران عهد ساسانيان، براى سلجوقيان بيگانه بود. اين انديشه در ميان سامانيان، غزنويان و حاكمان و اميران سرزمين‌هاى جدا شده از خلافت، كم و بيش تاثير وجودى داشت. بنا به پندار سلجوقيان، سرزمينى كه گشوده می‌شود، ملك گشوده می‌شود، ملك، شخصىِ حاكم نيست، بلكه متعلق به همه‌ى افراد قوم سرافراز ترك است و هر فرد از اين قوم بايد از آن سهمی‌ داشته باشد. 

خود از اين روست كه از اواسط سده‌ى 11، حكومت شاخه‌ى اساسى سلجوقيان‌ (سلجوق‌هاى كبير)، كم و بيش حالتى مستقر می‌‌يابد و همراه آن شاخه‌هاى ديگر نظير سلجوقيان كرمان (1041)، سوريه(1094)، عراق(1118) و روم و يا آسياى صغير (1077) پيدا می‌شوند. در ايالات قفقاز هم كه از سوى سلجوقيان اشغال شده بود، چنين حادثه‌ای رخ می‌دهد. ولايت آران[1] كه از سوى شاهزادگان سلجوقى گاه از بردع و زمانى از طريق گنجه اداره می‌شد، توان گفت كه در نيمه‌ى نخست سده‌ى 12 م. در دست خاندان ائلده‌گيزها[2] استقلال می‌‌يابد. آذربايجان جنوبى نيز به دست آق سنقريلر می‌افتد كه مراغه را به پايتختى بر می‌گزينند. تنها شيروان را دودمان‌هاى بومی‌ اداره می‌كنند ولى اين هم نيز به زودى دست به دست می‌گردد، نخست به چنگ سلجوقيان می‌افتد و بعدها تابع حكام غيرترك می‌شود. موقعيت جغرافيايى شيروان، سبب می‌شود كه اين ديار، تبديل به صحنه‌ى مبارزه ميان ايلده‌گيزها و پادشاه گرجى- باغراتی‌ها گردد و سرانجام شاهان گرجى از طريق وصلت‌هاى خانوادگى با شيروانشاهان روابط ميان خود را استوارتر می‌سازند.

افتادن حكومت به دست سلجوقيان، براى ايالت‌هاى پيشين خلافت اهميت زيادى داشت. آنان گرچه وارث مكانيسم حكومتىِ بازمانده از اسلاف خود بودند، اما در چگونگى حكمرانى خود، دگرگونی‌هايى ايجاد كردند. آرايه بندی‌ها و درخشندگى خيره كننده‌ى دربار پرشكوه سامانيان بخارا، براى سلجوقيان كه عميقاً با زندگى ساده و پاك عشايرى خو گرفته بودند، بيگانه می‌نمود. بنا به گفته‌ى تاريخ نگاران كلاسيك، سران سلجوقيانِ نخستين با جامه‌ها و جنگ افزارهاى خود، توان گفت كه فرقى چندان با ديگر افراد سپاهى نداشتند. تنها دين اسلام كه آن را پذيرفته بودند، در اينان ايجاد شيفتگى می‌كرد، براى پياده كردن آرمان‌هاى اسلام در زندگى، می‌خواستند دادگرى و حقانيت را در عمل نشان دهند. 

ولى اين كار، براى آنان دشوار می‌نمود. هر چند كه در گسترش دانش بسيار تلاش می‌كردند، اما حتا تا خود سنجر، همه‌ى سلجوق‌هاى «كبير» مورد سوءظن عناصر غيرترك و بوميان ايرانى غيرمسلمانى بودند. و اين وضع آنان را وادار می‌كرد كه تمام مكانيسم پيچيده‌ى حكومتى را به دست صاحب منصب‌ها بسپارند و به آنان اعتماد كنند. صاحب منصب‌هاى غيرخودى اختيارات وسيعى در دست داشتند. چنان كه نظام‌الملك، حتا خود را با سلطان برابر می‌نهاد و تا اين پايه گستاخ می‌شد.

اين وضع، خود آبستن خيانت‌هاى عظيمی‌ می‌بود كه با جا افتادن و گسترش سيستم اقطاع- كه از سوى سلجوقيان بر سرزمين‌هاى زير تسلطشان منطبق می‌شد- افزون‌تر می‌گشت. اقطاع- به تقسيم زمين‌ها به عنوان پيشكش اطلاق می‌شد. سيستم اقطاع به صاحب جديد اراضى امكان می‌داد كه براى نفع خود، از اهالى آن زمين‌ها مبلغى معين گرد آورد. صاحب اقطاع مالك هيچ حقى نسبت به شخصيت اهالى، دارايى و زن و بچه‌هاى آنان نبود اما گمان می‌رود كه صاحب اقطاع، در آن عهد، بيش از اندازه از حق خود پا فراتر می‌نهاد و بهره‌مند می‌شد. در غير اين صورت، نظام‌الملك در اثر معروف خود - سياستنامه- به صاحبان اقطاع متذكر می‌شد كه غير از جمع‌آورى دينار، صاحب اختيار ديگرى نيستند. بی‌گمان در جاهاى دور‌دست بيش از اندازه سودجويی‌ها می‌شد. چرا كه در اين دوران، سلجوقيان تشكيلات جاسوسى نخستين را منحل كردند. وظيفه‌ى منهيان و جاسوسان آن بود كه درباره‌ى رفتارهاى گوناگون دستگاه ادارى آگاهی‌هايى به حكومت مركزى برسانند. تصوير روشن بسيارى از هرج و مرج‌ها، در منظومه‌هاى نظامی‌، اين تصوير را ثابت می‌كند. 

در دوران سلجوقيان، مناسبات حكمرانان در برابر سپاهيان خود، پيچيده‌تر بود. همراه سلجوقيان، بيشترين كوچ نشينان ترك آسياى ميانه، به اين سرزمين‌ها آمده بودند.[3] اينان به طور كلى نقطه‌ى اتكاء خارجى سلجوقيان بودند. امكان نداشت كه همه‌ى آنان را به زندگى روستايى و شهرى عادت و اسكان داد. خود نيز مايل به آن نبودند. از آن گذشته، معيشت و گذران آنان هزينه‌ى فراوانى داشت و بار سنگين بردوش خزانه بود. اندك تاخير در پرداخت حقوق‌ها و مستمری‌ها، سبب نارضايتى آنان می‌شد و بدين گونه وحدت قومی‌ به هم می‌خورد. 

بدين گونه دوران سلجوقى، به ويژه از آغاز سده‌ى 12، دوره‌ای آرامش پذير نبود. از هم پاشيدن دولت سلجوقيان و تضعيف آن در آن عهد، عاملى نسبتاً پست و غيرقابل توجه را خود به خود نيرو می‌داد و جان می‌بخشيد. اين عامل نيز، شهر بود. با روى كار آمدن سلجوقيان، شهر از چنگ دشمن وحشت‌زاى خود، اشرافيت قبيله‌ای پارسى خلاصى يافت و به سرعت طريق تكامل پيمود.

مبارزه ميان ملت‌ها و مذهب‌هاى گوناگون در زمان سلجوقيان، در درجه‌ى دوم اهميت قرار می‌گرفت و به جاى آن، جدايى نوينى ايجاد می‌شد. به اين طريق كه ميان اعيان‌ها و بازرگانان و معامله‌گران آنان از سويى و هنرمندان و پيشه‌وران و بی‌نوايان شهرى از سوى ديگر، تضادى چشمگير نمايان می‌شد.

شكوهمندترين آثار هنرى عهد سلجوقيان نيز به دست اين هنروران ساخته شده است. آثار دست‌ساخت و صنايع معمارى و فلزى‌ اين دوران را ابداً نمی‌توان به حساب اين يا آن مردم گذاشت. همه‌ى مردمانى كه در شهر گرد آمده بودند، تلاش‌هاى خود را روى هم می‌ريختند و هر خلقى، عادات و سنن خويش را در آفرينش هنرى دخالت می‌داد كه در دست هنرمندان و استادان ماهر پيوند می‌خورد و وحدتى موزون ايجاد می‌كرد. 

پيشرفت هنر، از سوى ديگر سبب تكامل برخى از زمينه‌هاى علمی‌‌ می‌بود. تنها دليل پيروزی‌هاى عمرخيام در زمينه‌ى رياضيات اين بود كه انطباق تئوری‌هاى او در عمل ضروری می‌نمود. 

اين گونه پيروزی‌هاى اهالى شهر، در خلقيات و روحيات آنان نيز اثرى برجاى می‌نهاد. در شهرهاى دوران سلجوقى «روح آزادى» ديده می‌شد. اتحاد اهالى براى كسب حقوق خود، رفته رفته فشرده‌تر می‌گشت. فرهنگ مترقى تركى ايرانى بر كشور حاكم می‌شد. 

مردم خواهان داد بودند ولى هميشه نمی‌توانستند خواست خود را اعلام كنند. البته هنوز انفجارهاى انقلابى ناممكن می‌نمود. اين نيروهاى جوان، بسيار ناتوان بودند. ايده‌ئولوژى قرون وسطايى آنان را بيش از اندازه خفه می‌كرد. با اين همه، شهر، حتى در اين زمينه، نياز به تلاش داشت. صوفيگرى در ميان هنرمندان شديداً رسوخ داشت و به آنان كمك می‌كرد تا در تشكيل گروه‌هاى مبارز براى نجات مردم از هرج و مرج فئودالى دست به كار شوند. طريقت مشهور «اُخّوت» به خلاف ديگر طرايق صوفيه- كه براى كسب اجر اخروى مردم را به صبر و شكيبايى در برابر ستمگرى فرا می‌خواندند- آنان را به مبارزه براى به دست آوردن حقوق از دست رفته‌ى خود می‌كشاند. 

در اين دوره، ترقى زندگى شهرى در ادبيات نيز به شكلى خاص انعكاس می‌يافت. در گذشته اگر دو شاخه‌ى عظيم ادبيات، ادب مكتوب رسمی‌ و دولتى خاص طبقات حاكم، و ادبيات شفاهى ويژه‌ى توده‌هاى شهر و روستا، وجود داشت، اكنون ادب مكتوب به ميان باسوادان شهر نيز بخشاينده می‌شد و رو در روى ادبيات رسمی‌ دربارى وا می‌ايستاد. اين، جريان ادبى تازه‌ای بود: جريان ادبى شهرى.

در ادب دربارى كه فارسى بود، دگرگونى چندانى از نظر شكل ظاهرى حادث نمی‌شد. سلجوقيان در حركت به سوى غرب، سرزمين‌هاى خراسان و آسياى ميانه را- كه نخست جزو خلافت بود و بعدها ادبيات غنى و سرشارى به زبان فارسى در آن سرزمين‌ها خلق شد- تحت تسلط خود درآوردند. سلجوقيان اين جريان ادبى را همراه دستگاه دولتى از اسلاف خود به ارث بردند. نبايد فراموش كرد كه در دوران سامانيان و غزنويان، شعراى دربارى در هيئت دربارى ظاهر می‌شدند و نوعى مأمور دولتى به حساب می‌آمدند و فارسى می‌سرودند. سلجوقيان ضمن آن كه دستگاه دولتى را تصاحب كردند و نگه‌داشتند، زبان رسمی‌ آن را نيز از بين نبردند. گذشته از آن، حتى به عنوان زبان ادبى در گسترش آن در سرزمين‌هاى ديگر و خيلى گسترده‌تر از محدوده‌ى پيشين خود، كمك فراوان كردند تا بتوانند به فارسى‌‌‌زبانان حكومت كنند. زبان فارسى در دوران سلجوقيان،‌ از هندوستان تا آسياى صغير، زبان ادبى گسترده‌ای وسيع بود. سلجوقيان عليه جايگزينى اشرافيتِ قبيله‌ای برنخاستند‌ و بلكه خود به مثابه‌ی دگرگون كننده‌ى اين اشرافيت گام به صحنه‌ى تاريخ نهادند. گاهى هم فقد شعور ملى در آنان سبب می‌شد كه در پيشرفت زبان تركى خود نكوشند كه اين كار تنها از تيموريان در سده‌ى 15 م. ساخته بود. در آن دوران براى اين دگرگونى، شرايطى مناسب وجود نداشت. 

اميران قدرتمند با پذيرفتن فارسى، سرمشق حاكمان ديگر و زيردست خود نيز می‌شدند. زبان فارسى در آغاز نشانه‌ى انتساب به طبقه‌ى برتر بود. چنان كه زبان فرانسه براى اشرافيت روس، زبانى زوركى بود، در آن زمان، پارسى نيز براى قبايل ايرانيان سلجوقى تصنّعى می‌نمود. ولى به موازات ترقى زندگى شهر، اين زبان و به مثابه‌ى واسطه‌ای براى ايجاد اتحاد ميان ملت‌هاى گوناگون رشد و ترقى می‌كرد.

دليل گسترش بيش از اندازه‌ى ادبيات مكتوب فارسى در اين دوران نيز، همين بود. حتى در سرزمين‌هاى دورافتاده‌اى نظير ارمنستان و گرجستان نيز اين زبان تاثيرى عميق و نقشى بزرگ داشت. در اين سرزمين‌ها، فارسى گرچه هيچ گاه نتوانست زبان‌هاى بومی‌‌ را در خود مستهلك كند، ولى تاثير خود را در مناظرات ادبى، اصول و قواعد شعرى و سبك‌هاى هنرى بر جاى نهاد. 

اين مسايل ما را وادار می‌كند كه برخى از تئوری‌هاى جاى افتاده‌ى شرق‌شناسى را در پيرامون ادبيات فارسى از نو تجزيه و تحليل كنيم. تا كنون هر اثر ادبى را كه به زبان فارسى تصنيف شده است، جزو ادبيات مردم فارس به شمار می‌آوردند و هيچ‌گاه به اين توجهى نداشتند كه اين يا آن اثر در ميان كدام ملت و در كدام سرزمين و تحت كدام شرايط تاريخى خلق شده است و علاوه بر اين، همه‌ى اين گستره‌ى پيچيده را خاص ايران می‌شمردند و تازه، محدوده‌ى سياسى ايران كنونى را در نظر می‌آوردند. 

ولى انتساب درك و فهم سده‌ى بيست را به هزار سال پيش، به هر حال، از ديدگاه متودولوژى كار نابجايى می‌دانيم.

ادبيات ايران، فقط در اراضى ايران كنونى ايجاد نشده است. در ايجاد اين ادبيات سرشار و غنى، خلق‌هاى بسيارى با هم شركت داشته‌اند. اگر ما ادبيات ايران را محدود به نويسندگان و شاعرانى كنيم كه در زمين‌هاى ايران كنونى زندگى كرده‌اند، آن‌گاه چيز چندان باارزشى در دست نخواهيم داشت و ثروت بی‌‌كران و عظيم ادبيات ايران (از جمله ادبيات تركى)، از هم خواهد پاشيد. ايران كنونى نيز جزو امپراتورى سلجوقى می‌بود. چنان كه نمی‌توان امپراتورى سلجوقى را شاهنشاهى ايران نام داد، ادبيات سرشار ايران را نيز می‌توان محدود به اراضى ايران كنونى كرد. اگر ما به تاريخ اين ادبيات در دوران سلجوقيان نظرى افكنيم، پديد آمدن دايره‌ها و مراكز ادبى بزرگى در آسياى ميانه، خراسان و خوارزم، قفقاز و غيره را خواهيم ديد. می‌توانيم گفت كه در اين زمينه تاكنون پژوهشى بجا به انجام نرسيده است. 

اما ادبيات دربارى سلجوقيان، فورم اساسى و هسته‌ى اين ادبيات مانند پيش، باز به قصيده، يعنى مدح فرمانروا و بی‌‌گفتگو، به گرفتن انعامی‌ بزرگ منحصر بود. شاعران دربار، مانند پيش، تلاش داشتند در راه‌هايى كه استادان سخن عهد سامانى و غزنوى هموار كرده بودند، گام بردارند. ولى از آنجا كه دربار سلجوقيان از تشريفات و طمطراق‌ها كاست و به سادگى گراييد، قصيده نيز احتشام و جلادت خود را از دست داد. اگر عنصرى، ملك‌الشّعراى دربار غزنوى، سعى می‌كرد نيروى مافوق بشرى پادشاه خود را پيش روى خوانندگان خويش به تجسم درآورد، امير معزى يكى از شاعران بزرگ عهد سلجوقى كه همه‌ى زندگانى خود را در مرو گذراند، اين تمثال را به چند مينياتور كوچك كه ابداً ارتباطى با هم نداشتند، تقسيم می‌كرد و به شعر خود «زينتى» ويژه می‌بخشيد و هر دو با افتخارى كم‌نظير ترك ستايى می‌كردند. به موازات كم اهميت شدن نقش فرمانروا در زندگى، از نيروى تاثير قصيده نيز می‌كاست. بدين گونه می‌توان گفت كه ادبيات دربارى اين عهد رو به تنزل و خاموشى نهاد. اين تنزل عبارت از نابودى مضمون و نيرو گرفتن فورم بيان و تبديل قصيده به يك شىء زينتى و بازيچه‌ای ناسودمند و قشنگ بود. 

هر اندازه ادبيات دربارى ضعيف‌تر می‌شد، ادبيات شهرى نيرو می‌گرفت. ادبيات شهر هنوز مجبور بود تحت تضیيق شديد ادب دربارى باشد.[4]

اگر چه شهر حقوق خود را احساس می‌كرد، اما نمی‌دانست چگونه از آن دفاع كند. هم از اين رو، شهر مجبور بود هم از زبان ادبى طبقه‌ى بالا و هم از قواعد ادبى آن بهره‌مند شود. ولى جالب اينجاست كه شهر با پذيرفتن فورم ادبى طبقه‌ى حاكم، سعى كرد آن را از اندرون دگرگون كند. مثلاً سوزنى شاعر سمرقند (مرگ در 4/1173 م)، قصيده را در مقام هجو به كار برد و جبروت و شوكت آن را فنا ساخت و بی‌ تاثير كرد. نقش نظامی‌ در اين زمينه جالب‌تر است، او استفاده از فورم منظومه‌ى ادبيات دربارى را براى بهره‌مندى ادبيات شهر در عهده می‌گيرد و به خوبى از انجام اين وظيفه بر می‌آيد. 

چكيده‌ى شرح دوران قابل پژوهش و دهشتناكى كه سرتاسر زندگى و آفرينش نظامی‌ شاعر ترك آذرى را احاطه كرده بود، چنين است. نظامی‌ شاهد صادق رشد و ترقى زندگى شهرى ياد شده در بالاست. اين نابغه‌ى كم‌نظير كه مانند معماران هنرمند زمان سلجوقيان، هم سنت‌هاى جهان اسلام و هم ثروت هنرى مسيحيت قفقاز را در هم آميخت، تنها در شرايط شهرى آن زمان، دقيق‌تر گفته باشم، در شهر قفقازى آن دوران می‌توانست نشو و نما پذيرد. تمام تضادهاى زمان در اثر او اتحاد كسب می‌كنند. با قلم جسور و بی‌‌پرواى خويش، تابلوهايى درخشان و جاويدان از آن دوران براى ما به ارث می‌گذارند.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید