اين مقاله از كتاب «مسائل ادبيات دیرین ايران» برداشته شده است كه استاد در سال 1351 مجموعه‌ي مقالات آن را از ميان آثار پژوهشگران آذربايجان شوروي، انتخاب و به فارسي ترجمه و با افزايش‌هاي لازم انتشار دادند.


عارف اردبیلی

عارف اردبیلی در سده‌ی هشتم زندگی می‌کرد. به دعوت شیروانشاه کاووس بن کیقباد (1373-1345 م./ 775-746 هـ.) به شیروان رفت و در سلک قصیده‌سرایان درباری درآمد. و به سبب مثنوی فرهادنامه که در موضوع خسرو و شیرین نظامی و به پیروی آن سرود، مشهور شد.

اهمیت فرهادنامه در ادبیات آذری، بیش از همه به دلیل دوام بخشیدن و تکامل دادن سنن مکتب نظامی است. عارف اردبیلی، بی آن که از نظامی تقلید کند، اثری ویژه سروده است. از مقدمه‌ی اثر([1]) در می‌یابیم که قهرمان اصلی منظومه، به خلاف خسرو و شیرین نظامی، خسرو نیست،‌ فرهاد است. شاعر از فرزندان فرهاد و هنرمندی آنان سخن می‌گوید: درباره‌ی کتابی که درباره یکی از فرزندان فرهاد دیده، صحبت می‌کند، داستان‌های «فرهاد» و علت رغبت او به «گلستان» و سرگذشت «شیرین» را به نظم در می‌آورد.

بنا به نوشته‌ی همین کتاب، پسران فرهاد نیز مانند خود او، هنرمندانی ماهر و استاد بودند. در هر جا، یادگاری از هنر آنان بر جای مانده است. سپس شاعر آثار ارزنده‌ی معماری را که یادگار پسران فرهاد هستند، تصویر می‌کند:

گلستان شماخی را دژی هست،

که رویین دژ نماید پیش او پست،

مر او را سنگ دیدم صورتی چند،

به خوبی در جهان بی‌مثل و مانند...

شنیده یک به یک استاد از استاد،

که هست افکار فرزندان فرهاد.[2]



از این بیت‌ها معلوم می‌شود که نگاره‌های فرهاد بر سنگ‌ها، در شماخی، در قلعه‌ی گلستان و دیگر جاها نیز بوده است. عارف اردبیلی قلعه‌ی ساحل دریای باکو، و گنبد زیبای گورستان آنجا را نیز تصویر می‌کند. انگار، خود آنها را به چشم دیده و سنجیده است:

به گورستان باکو گنبدی هست،

زند هر کس که بیند، دست بر دست.

پدید از دور چون خورشید تابان،

فراز کوه بیش از پر تابان.

ز دیو اندر کشیده سنگ خارا،

نهاده بر سر کوه آن بنا را.

به صنعت گنبدی را بر کشیده،

که مثلش گنبد گردون ندیده.[3]



تشبیه‌ها و توصیف‌های زیبای این بیت‌ها و بیان ساده و مؤثر آن، نشانگر هنرمندی و مهارت شاعر است. عارف اردبیلی در سیر تکامل ادبی پس از نظامی، پدیده‌ای جالب بوده است. اگر در منظومه‌ی نظامی، آگاهی‌های تاریخی پیرامون خسرو پرویز جای گسترده‌ای گرفته، در اثر عارف اردبیلی، فرهاد و افسانه‌هایی که در آذربایجان درباره‌ی او رایج بوده است، جای اساسی دارد.

فرهادنامه مرکب از دو بخش است. نخستین بخش «حکایت فرهاد» و دومین بخش «حکایت فرهاد و شیرین» نام گرفته است. منظومه به اویس بهادرخان فرمانروای تبریز (1374-1356 م. / 776-758 ه‍( اتّحاف شده است. «در سبب نظم این کتاب» شاعر، برخی آگاهی‌ها از زندگی خود به دست می‌دهد و از زندگی و گذران ملالت بار خویش در اردبیل شکایت می‌کند.

شیروانشاه غیاث‌الدین او را به شیروان دعوت می‌کند و تربیت فرززندش را بدو می‌سپارد. عارف در شیروان معلمی و خطاطی پیشه می‌کند. شاعر هفت پسر داشته که یکی از آنان در زمان حیات خود او مرده و این حادثه در آثار عارف انعکاس یافته است.

نظم فرهاد نامه در سال (1369 م. 771 هـ.) انجام پذیرفته است.[4] در نخستین بخش فرهادنامه، ماجرای «فرهاد» و «گلستان» آورده شده است. در آغاز منظومه، شاعر از ملاقات خود با پسر فرهاد سخن می‌گوید.

در دست او کتابی حاکی از عشق فرهاد به گلستان می‌بیند که مانجرای عشق شیرین را نیز ـ نه بدان گونه که نظامی آورده ـ در بر داشته است. فرهاد و خانواده‌ی او، در کتاب به مثابه‌ی شخصیت تاریخی تصویر شده بود. سپس از این که گلستان اهل شماخی بوده، و از دربار یکی از فرزندان فرهاد در باکو، و از مقبره‌ی زیبای خانواده‌ی فرهاد در گورستان آن شهر، سخن می‌راند.

شاعر می‌گوید که اثر خود را بر اساس این کتاب نوشته و نام آن را نیز به همین دلیل فرهادنامه گذاشته است. در نخستین بخش منظومه، شاعر درباره‌ی فرهاد می‌گوید: او پسر فغفور چین است، خود نیز نقاشی ماهر است. فرهاد با نقاشی شاپور نام آشنا می‌شود. شاپور برای تحصیل نقاشی پیش مانی، از زادگاه خود آبخاز تا چین رفته بود. روزی فرهاد تصویر دختر زیبایی در شاپور می‌بیند و به او عاشق می‌شود. این تصویر دختر سنگ‌تراش مشهوری در آبخاز به نام گلستان بود. پس از مرگ فغفور، برادر او بر تخت حکمرانی می‌نشیند، فرهاد از آن سرزمین رخت بر می‌بندد. سپس سرگذشت خود را با شاپور باز می‌گوید، و از وی می‌خواهد که او را به آبخاز ببرد. شاپور همراه فرهاد روانه‌ی پایتخت آبخاز می‌شود. فرمانروای آبخاز شاپور و فرهاد را با احترام استقبال می‌کند. فرهاد خود را به نام نقاش چین معرفی می‌کند. در جلسه‌ی معارفه، مهین بانو زن شاه و شیرین نه ساله نیز شرکت می‌کنند. شیرین زیبا به فرهاد روی رغبت نشان می‌دهد. از این پس مهمانی‌هایی پشت سر هم برگذار می‌شود. در ضیافتی که سنگتراش نام‌آور آبخاز می‌دهد، فرهاد دختر زیبای او گلستان را که در چین تصویرش را دیده و عاشقش شده بود می‌بیند. دختر نیز عاشق فرهاد می‌شود و در فرصتی مناسب، از عشق خود به فرهاد پرده برمی‌دارد. شاپور پیش معمار به خواستگاری می‌رود. اما معمار می‌گوید که دختر خود را فقط به سنگتراش خواهد داد. فرهاد پیش او شاگردی می‌کند، استعدادی شگرف از خود نشان می‌دهد و پیکره‌ی گلستان را از سنگ می‌تراشد. گلستان، دختر مسیحی وقتی از خلق هنری فرهاد آگاه می‌شود، به زیارت صومعه می‌رود. فرهاد هنر خود را وسعت می‌دهد و آثار خارق‌العاده‌ای می‌آفریند. سرانجام پیوند ازدواج فرهاد و گلستان سر می‌گیرد. فرهاد مسیحیت را می‌پذیرد. مراسم عروسی به رسم مسیحیان برگزار می‌شود. راهب‌ها آهنگ می‌نوازند، مزامیر داوودی می‌خوانند. عروس و داماد در پیاله‌ای شراب می‌نوشند. شاپور نیز عروسی می‌کند. فرهاد با گلستان به خوشی زندگی می‌کنند. فرهاد شاهزاده‌ی بیزانس را که دستیار گلستان بود، می‌کشد و سوءقصدی را که علیه او فراهم دیده بودند، بی‌اثر می‌کند. فرمانروای آبخاز پیروزی فرهاد را تحسین می‌کند. و وقتی در می‌یابد او شاهزاده است، بر شاپور که این راز را پنهان داشته خشمگین می‌شود و می‌گوید اگر می‌دانستم، شیرین را به او می‌دادم و صاحب تخت و تاجش می‌کردم.

هرمز، شاه ایران، سراغ شاپور را می‌گیرد و با هدایای فراوان ، او را پیش خود دعوت می‌کند. شاپور به مداین می‌رود. هرمز و پسر او خسرو پرویز، به خاطر هنر شاپور، هدایای فراوانی به او می‌دهند. اینجا صحنه‌ی آشتی فرهاد با عمویش تصویر می‌شود. فرهاد می‌خواهد به چین برگردد، از میهن جدید خود در سرحد روم یاد می‌کند. پدر شیرین می‌میرد و مهین‌بانو جای او را می‌گیرد. شاپور از مداین به دیار آنان می‌رود و می‌گوید که درباره‌ی شیرین با خسرو پرویز حرف زده است. و خسرو او را برای خواستگاری پیش آنان فرستاده است. شیرین غمگین می‌شود و فقط در ظاهر، رفتن به مداین را می‌پذیرد. گلستان هنگام زادن فرزند، می‌میرد. فرهاد اندوهگین می‌شود. بر سر گور گلستان صومعه‌ای می‌سازد و راهب آن می‌شود. پسرانش نیز فرمانروایی می‌کنند. نخستین بخش منظومه اینجا پایان می‌پذیرد. 

در بخش دوم، عارف خلاصه‌ای از قسمت اول را به دست می‌دهد و سپس می‌نویسد که خسرو پرویز روزی شیرین را به سر چشمه هنگام آبتنی می‌بیند. مفتون زیبایی او می‌شود و در آتش عشق می‌سوزد. شیرین نیز به عشق او پاسخ می‌دهد. اما برای مهین‌بانو سوگند یاد کرده بود که تنها پس از عقد نکاح، همسری خسرو را خواهد پذیرفت. اما این جا شاعر ماجرا را متوقف می‌کند و به احوالات فرهاد و شیرین می‌پردازد: فرهاد در کوه بیستون و در عذاب دوری شیرین است که پیش او می‌رود. اسب او از رفتن بازمانده بود. فرهاد او را به قصر خود می‌برد. سپس ماجراهای شکر و شبدیز نقل می‌شود. در یکی از این فصل‌ها، عارف با پوزش از نظامی،‌به او اعتراض می‌کند که چرا به سبب آن که فرهاد غریب و تنها بوده است، در خسرو و شیرین زیاد به او نپرداخته است؟

در اثر نظامی، بهره‌ی عشق نصیب خسرو می‌شود، ولی عارف می‌خواهد این سعادت را از آن فرهاد کند. خسرو در فرمانروایی خود مرتکب خطاهای بیشتری شده بود. عارف خطایای او را برجسته‌تر بر می‌شمرد.

زمانی که فرهاد در اندیشه‌ی گلستان، و غمگین بود، مهین‌بانو و شیرین برای تسلی دادن پیش او می‌روند. شیرین که مدت‌ها بود به فرهاد دل باخته بود، به صراحت با او حرف می‌زند و دلداری می‌دهد. مهین‌بانو به او توصیه می‌کند که این غمخانه را ترک گوید. و او را به خانه‌ی خود می‌برد، به افتخار فرهاد مهمانی بر پا می‌کند، شیرین و زنان دیگر مجلس، دور او می‌گردند و غمش را از یاد می‌برند. سپس فرهاد به شاپور شکایت می‌کند که خسرو او را سخت تحقیر کرده است. شیرین پیش شاپور اعتراف می‌کند که فرهاد را دوست دارد. شاپور وعده می‌دهد که به او کمک کند تا با فرهاد در تنهایی سخن گوید. ولی این کار باید از خسرو پرویز پنهان بماند. شاپور از شیرین پیش فرهاد سخن می‌گوید. فرهاد را شب، به نزد شیرین می‌برند. آن دو با هم می می‌خورند. ناز و نوا می‌کنند. پس از رفتن شاپور نیز با هم مغازله می‌کنند. از آن پس، شیرین دیگر از فرهاد جدا نمی‌شود، مهین‌بانو از این کار اندیشناک می‌شود از خسرو می‌ترسد. شب دیگر آن‌ها به معاشقه می‌پردازند. در یکی از خانه‌های تفریحی، فرهاد برای شیرین فواره‌ای می‌سازد. در همان‌جا مدتی‌ها با هم روزگار می‌گذرانند، پس از ماهی، مهین‌بانو می‌میرد. شیرین بر جای او می‌نشیند. شیرین پیش‌تر، نامزد جوانی در ارمنستان بود ولی پس از آن که خسرو پرویز از او خواستگاری می‌کند، مهین‌بانو این نامزدی را به هم می‌زند. این جوان فکر می‌کند که روزگارش به سر آمده است. شیرین نیز برای خلاصی از دست او، شباه به مغان می‌رود و امر می‌کند که همه‌ی چیزهایش را به قصر شیرین حمل کنند. شیرین در هوای عشق خسرو پرویز است ولی خسرو در کنار مریم و با الفت او، شیرین را فراموش کرده است. وقتی شیرین بی‌اعتنایی خسرو را می‌بیند، رغبتش به سوی فرهاد فزونی می‌یابد. شاپور قول می‌دهد که فرهاد را پیش او بیاورد. در ارمنستان پیش فرهاد می‌رود، او را غمگین می‌یابد، اما وعده‌ی شیرین دلشادش می‌کند. فرهاد هر سه فرزند خود را به اشخاص معتبر آن سامان می‌سپارد، همراه شاپور پیش شیرین می‌رود. آنان دیدار تازه می‌کنند و در قصر شیرین زندگی می‌گذرانند ولی شیرین پیوسته از خسرو پرویز اندیشناک است. از فرهاد می‌خواهد که برای آوردن شیر، از استراحتگاه گله‌ها تا قصر، جویی بسازد. فرهاد با مهارت و استادی جوی می‌سازد. سپس هر دو به شکار می‌روند. فرهاد شکارچی ماهری است. پس از سه روز شکار پر دبدبه بر می‌گردند. فرهاد باز به نقاشی می‌پردازد، ولی در عذاب عشق گرفتار است و تنها و بی‌کس مانده است. خسرو پرویز از ماجراهای فرهاد و شیرین خبر می‌گیرد و حسادت می‌ورزد و بنا به صلاحدید اطرافیان، او را به مداین می‌طلبد. شیرین از این خبر می‌ترسد. فرهاد، همراه شاپور به مداین می‌رود. به مجلس مهمانی خسرو و مریم وارد می‌شوند. خسرو هنوز مریم را زیاد دوست می‌داشت. از شیرین سخنی بر زبان نمی‌آورد. خسرو از آنان پرسش‌هایی می‌کند. شاپور تاریخ زندگی فرهاد، آمدن او از چین، ماجراهای او با گلستان، جوی شیر و غیره را نقل می‌کند. خسرو از عشق او و شیرین آگاه می‌شود. باز رشک می‌برد. در نهان با شاپور درباره‌ی شیرین صحبت می‌کند. مریم حسادت می‌ورزد. به خسرو یادآور می‌شود که در ماجرای بهرام چوبینه، اگر فرمانروای بیزانس به او یاری نمی‌کرد، از تخت و تاج محروم مانده بود. از مریم پوزش می‌خواهد و تصمیم می‌گیرد شیرین را به فرهاد واگذارد. ولی فرهاد می‌باید در سینه‌ی کوه بیستون جاده بسازد. خسرو شاپور را نیز به ندیمی مریم تعیین می‌کند. فرهاد آغاز به کار می‌کند. شیرین پیش او می‌رود. فرهاد خوشحال می‌شود. یکی از مأموران خسرو، به نام گرای، آن دو را هنگام معاشقه می‌بیند. فرهاد و شیرین هراسان از او می‌خواهند که این راز را بر کسی فاش نکند. حتی فرهاد برای او مناره دیده‌بان می‌سازد. پس از رفتن گرای، باز آن دو با همدیگر راز و نیاز می‌کنند. فرهاد، پس از آن که مدتی در قصر شیرین مانده، دوباره به کار آغاز می‌کند.

در این‌جا شاعر، از جوان بیزانیس که گلستان را دوست می‌داشت و به فرهاد سوء قصد کرد و فرهاد او را کشته بود، سخن می‌گوید. این خبر به روم میرسد. مادر جوانی که به دست فرهاد کشته شده بود، به خونخواهی فرزند، به آبخاز می‌رود و برای کشتن فرهاد، همراه خود زهر می‌برد. مادر پیر در آبخاز گور پسرش را می‌یابد، سپس به دنبال فرهاد، به قصر شیرین روان می‌شود. این‌جا در می‌یابد که خسرو شرط کرده است که او در بیستون راهی احداث کند و سپس شیرین را تصاحب نماید. پیرزن پیش فرهاد می‌رود و اعتماد او را جلب می‌کند و در فرصتی زهر در پیاله‌اش می‌ریزد. فرهاد می‌میرد، سپس، قاتل پیش مریم می‌رود و با شادی این خبر را به او می‌رساند ولی مریم از این قتل غمگین می‌شود. می‌ترسد که شیرین باز خسرو را از دست او بگیرد. شیرین در غم فرهاد می‌گرید و دستور می‌دهد برای او آرامگاهی بسازند. خسرو نیز اندوهگین می‌شود. شاپور نیز یک سال بر سر گور فرهاد می‌نشیند و می‌گرید.

داستان با تصویر غم و اندوه آنان و با سخنان حکمت‌آمیز درباره‌ی گذشته، پایان می‌پذیرد. در منظومه‌ی فرهادنامه نکته‌ی مهم این است که سراینده از ادبیات شفاهی ترکی آذربایجان در آن زمان، سود فراوان برده است. به ویژه ماجرای گلستان که بر اساس روایت‌ها و افسانه‌هایی که در میان مردم رایج بوده، سروده شده است. در منظومه، ترجیعات تغزلی فراوان است. گرایش باطنی و عمیق شاعر به فرهاد، در سراسر اثر مشهود است. تمثال‌های «شیرین» و «خسرو» نسبت به خسرو و شیرین نظامی ضعیف است.

عظمت معنوی شیرین ـ چنان که در اثر نظامی هست ـ این جا به چشم نمی‌آید. از دیدگاه سخنوری و منظومه‌سازی فرهادنامه‌ی عارف اردبیلی، نسبت به خسرو و شیرین نظامی و فرهاد و شیرین نوایی، در سطح نازلی قرار دارد. ولی، از آن‌جا که بر اساس روایت‌های شفاهی ترکی آذربایجان در سده‌ی هشتم هـ. سروده شده، اهمیت و ارزش دارد.



پایان



--------------------------------------------------------------------------------

[1] - محمد علی تربیت، دانشمندان آذربایجان، تهران، 1314 ه‍ ، ص 251.

[2] همان جا.

[3] محمد علی تربیت. دانشمندان آذربایجان، پیشین، ص 252.

[4] ز هجرت بود با عین و الف ذال،/ سه شنبه آخر صیف، اوّل سال.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید