آقاي دكتر حسين محمدزاده صديق، اخيرا شاهد نشر كتاب قارا مجموعه (منسوب به شيخ صفي الدين اردبيلي) به همت و تصحيح جنابعالي بوده‌ايم، لطفا براي آشنايي خوانندگان ابتدا مختصري درباره‌ي كتاب قارا مجموعه و مؤلف آن صحبت بفرماييد.

در گذشته شايد بتوان گفت از قرن سوم هجري به اين سو، در ايران و سوي‌هاي آن در تاريخ ادبيات عربي، تركي و فارسي، متصوفه، مريدان مشايخ صوفيه، درباره‌ي شرح احوال و مقامات و كرامات و اقوال و سخنان و نصايح و مناقب آنان سال‌ها و حتي قرن‌ها بعد از مرگ مشايخ خود، اقدام به تهيه و تنظيم و نگارش رسالات و كتب مي‌كردند و به نام آن مشايخ معروف مي‌ساختند. مثلا در باب يكي از مشايخ صوفيه موسوم به ابو سعيد ابوالخير چندين كتاب جامع در حالات و كلمات و روايات او، نگاشته شده است. يكي از آن رسالات كتابي است كه نواده‌ي او جمال الدين ابو روح لطف الله بن ابوسعيد نوشته است كه در پنج باب است و در آن كرامات و سخنان و وصايا و روايات و حكايات مربوط به ابوسعيد را نقل كرده است كه تحت نام كلمات و حالات شيخ ابوسعيد چاپ شده است.
رساله‌ي ديگر، اسرارالتوحيد نام دارد و آن را محمد بن منور بن شيخ الاسلام بن سعد بن ابي طاهر ابوسعيد تنظيم و تأليف كرده است و تمام مطالب و نوشته‌هاي آن را به ابوسعيد ابي الخير، جد پنجم خود منسوب ساخته است. و در واقع او، در كتاب اسرارالتوحيد منسوب به ابوسعيد ابي‌الخير، درباره‌ي احوال و اخبار و اقوال و كرامات جد خويش، از مجموعه‌ي روايات و اطلاعاتي كه در اين باب داشته، مطالبي گردآورده است.
رسالات متعدد ديگري نيز در باب ابوسعيد و از زبان او و يا رسالاتي درباره‌ي ديگر مشايخ صوفيه موجود است كه اهل فن از آن‌ها اطلاع دارند. البته اين گونه تأليف، خاص صوفيه نيست. شما در نظر بگيريد كه كتاب بسيار عزيز ما شيعيان يعني نهج البلاغه هم از سوي سيد رضي و با عشقي كه به مولاي متقيان حضرت علي بن ابي‌طالب (ع)داشته، تنظيم شده است و ديوان حضرت علي(ع) كه باز از طرف وي تدوين گشته، منسوب به آن حضرت مي‌باشد. كتاب نهج الفصاحه را هم خود پيامبر گرامي ما تأليف نفرموده‌اند بلكه بعدها علاقه‌مندان با استفاده از روايات صحيح و اصحّ، اين كتاب را كه حاوي كلمات قصار آن حضرت است، تأليف كرده‌اند. و صحيفه‌ي سجاديه نيز چنين است. و ديگر كتب منسوب به اولياء و اقطاب و مشايخ كه حاوي نصايح و كلمات و سخنان آنان است، بعد از مرگ آنان تأليف و تنظيم شده است.
شيخ صفي الدين اردبيلي هم يكي از مشايخ كبار صوفيه بوده است و به تركي صحبت مي‌كرده است. مريدانش رسالات منسوب به او را جمع آوري كرده‌اند و آنچه را كه در باب او و به نقل از كلمات او، نصايح و سخنان او و نظاير آن را به تركي تأليف كرده‌اند، نام آن را قارا مجموعه گذاشته‌اند كه در كتب تراجم احوال و تذكره‌هاي مربوطه به نام آن اشاره مي‌شود. و اين مجموعه چنان عزيز بوده است كه پيوسته در خزاين كتب شاهان صفوي در اصفهان نگهداري مي‌شده است و قبل از انتقال پايتخت به اصفهان نيز، در اردبيل و تبريز و قزوين نسخ متعدد و البته متفاوت آن در صندوق‌هاي كتابخانه‌ي سلطنتي قزلباشان موجود بوده است و بعد از فروپاشي سلسله‌ي صفويه به تاراج رفته است ولي پيوسته ميان مريدان صفويه و قزلباشيه روايات و نسخ شايد بازنويسي شده استنساخ‌هاي جديد و دستنويس‌هاي متعدد آن كه اغلب بياض ناميده مي‌شده، وجود داشته است.
با توجه به اينكه بعد از فروپاشي صفويه، مريدان شاخه‌هاي گوناگون دراويش قزلباشيه قلع و قمع شدند و بقية السّلف نيز به انزوا گرائيد، بسياري از طريقت‌هاي منسوب به شيخ صفي جهت مصون ماندن از تعرض، نسخه‌هاي قارا مجموعه را چون جان عزيز مي‌داشتند و آن را در سينه‌ها حفظ مي‌كردند. به طوري كه اكنون در اطراف شهر موصل فرقه‌ي دوازده امامي صوفي مسلكي موسوم به الشّبك زندگي مي‌كنند كه مرحوم حامد الصّراف بخش‌هايي از قارا مجموعه‌ي منسوب به شيخ صفي را از صندوق سينه‌ي آنان اخذ و جمع آوري و تدوين و چاپ كرده است.
در دوره‌ي عثماني نيز، دراويش قزلباشيه و مريدان شيخ صفي كه در شرق آناطولي زندگي مي‌كردند، براي صيانت خود، نام شيخ صفي الدين اردبيلي را از دستنويس‌هاي قارا مجموعه زائل مي‌كردند و يا آن را تبديل به اسماء مشابهي نظير شيخ صافي مي‌نمودند و جملاتي را كه تصريح به نام وي داشت و يا بالصراحه از اهل بيت - عليهم السلام- دفاع كرده بود، حذف مي‌كردند. و از اين رو نسخه‌هاي خطي برخي از رسالات چند گونه است و يا به دروايش و مشايخ ديگري انتساب يافته است. تشخيص اين موارد بسيار سخت است و مطالعات و پژوهش‌هاي دقيق سبك‌شناسي مي‌طلبد.
آنچه كه حقير چاپ كرده‌ام، همانگونه كه در مقدمه‌ي كتاب آمده، در واقع ثمره‌ي آن است كه پس از سال‌ها تفحص و تجسّس و تحقيق و كاوش در نسخ خطي، توانسته‌ام برخي از اين رسالات را كشف كنم و گردآوري نمايم و در چند بخش، با تعيين درجه‌ي انتساب هر كدام به شيخ صفي الدين و نيز با ذكر تحريفات و دگرگوني‌هايي كه در آن‌ها رفته و نيز با تصريح به نام و نشان مؤلفان آن‌ها، به چاپ بسپارم. هيچ جا هم ادعا نشده است كه دستخط شيخ صفي الدين را من ديده‌ام، بلكه اين ادعا از آن مريدان وي است، همانگونه كه تا كنون كسي دستخط شيخ ابو سعيد ابوالخير و ديگران را نديده است. 
كار حقيري كه انجام داده‌ام، مطمئنا نقش عظيمي در كشف آثار ديگر شيخ صفي الدين اردبيلي خواهد داشت. اجازه بدهيد من يك مثال بزنم تا موضوع روشن‌تر شود. مثلا شما كتاب چهل مجلس از مؤلّفات و ملفوظات و تقريرات فارسي از علاء الدوله سمناني را كه در آن نكات باريكي از شناخت صوفيه و برخي از كبار تصوف مانند منصور حلاج، جنيد بغدادي، ابونصر سراج، محمد غزالي، سعد الدين حمويه، ابن عربي، نجم الدين كبري و مخالفت با حكمت يونان و نقد برخي از آراء ابن سينا و تأويل پاره‌اي از آيات قرآني و الهام از عرفان اسلامي تركي خواجه احمد يسوي كه نسخ خطي و حتي چاپي آن‌ها را ديگران فراهم آورده‌اند و تحريرات مختلف از آن كرده‌اند، در نظر آوريد. بلكه چنانكه يك تحرير را رساله‌ي اقباليه ناميده‌اند و يكي ديگر رساله‌ي مجالس ناميده شده است. و البته تحريرات از آن‌ علاء الدوله نيست ولي محققان فارسي زبان، تحقيق در آن را مسكوت نمي‌گذارند و همه را بر روي جلد با ذكر «تصنيف احمد بن محمد بن احمد علاءالدوله سمناني» چاپ مي‌كنند و كار پژوهشي را دنبال مي‌نمايند. 
اجازه بفرماييد يك مثال روشن ديگر بزنم:
شما كتاب معروف كليله و دمنه را مي‌شناسيد كه از زبان هندي (سنسكريت) به پهلوي و سپس به عربي و تركي و فارسي بارها ترجمه شده است. اما، ما مي‌دانيم كه در زبان هندي (سنسكريت) كتابي به اين نام وجود نداشته و اين نام را گردآورندگان و مؤلفان و مترجمان به آن داده‌اند. در واقع كتاب كليله و دمنه تلفيقي از چندين متن و تعدادي رسالات هندي است با برخي مطالب و باب‌ها و روايات و داستان‌هاي ديگري كه به آن مجموع افزوده شده است. اكنون براي پژوهندگان، نام برخي از اين رسالات اصلي كه در پنجاتنترا (پنج رساله) و مهاباراتا (سه رساله) و ديگر متون سنسكريت موجود بوده و در نزد هندوان قدر و شأن فراوان داشت، شناخته شده نيست و حتي گردآورنده‌ي اصلي آن در هندي معلوم نيست و ما فقط برزويه طبيب و ابن مقفع و ابوالمعالي و محمد بن عبدالله بخاري و صاحب انوار سهيلي و جز آن را مي‌شناسيم. ترجمه‌هاي تركي اين كتاب كه در قرن هشتم از سوي مسعود نصر الله و در سده‌ي دهم از طرف علي بن صالح چلبي به فرجام رسيده، داراي افزوده‌هاي فراواني نيز هست كه مترجمان و گردآورندگان به تواتر روايت كرده‌اند. بد نيست كه اينجا اشاره كنم به نظر «هرتل» آلماني اصل كليله و دمنه، تنترا (= مجموعه سترگ) نام داشته و از سوي يكي از برهمنان مذهب ويشنو تقرير شده و قرن‌ها بعد، آن را به صورت پنج رساله يعني پنجا تنترا در آورده‌اند كه سرنوشت آن با سرنوشت قارا مجموعه (= مجموعه بزرگ) نيز شباهت عجيبي دارد. 
اين همه را ما زماني فهميديم كه بالاخره درسال‌هاي اخير متن دو كتاب پنجه تنتره و مهاباراتا از اصل سنسكريت توسط يك دانشجوي هندي دوره‌ي دكتري در دانشگاه تهران به فارسي برگردانده شد و دريافتيم كه در آن دو رساله، فقط هشت باب موجود است و آن هم بسيار متفاوت با باب‌هاي بيست‌گانه‌ي تركي و پانزده‌گانه‌ي فارسي است و حكايات موجود در اين باب‌ها نيز بسيار متفاوت از هم است.
قارا مجموعه نيز چنين كتابي عظيم و يادگاري عزيز است كه شايسته نيست تحقيق در آن را متوقف سازيم و به تبليغ سوء و تخريب آنچه كه تا كنون انجام گرفته است بپردازيم. متأسفانه براي آثار موجود در تركي كسي چنين خدماتي انجام نداده است و از اين روي، خدمت كوچك حقير، براي بعضي‌ها «مسأله انگيز!» شده است.
من معتقدم كه متوني از اين دست را، مانند فارسي، در تركي هم بايد بازسازي كنيم. اخيراً ترجمه‌ي نهج البلاغه به قلم حجت الاسلام محمد علي شرقي امام جمعه‌ي مراغه به فارسي منتشر شد. ايشان در اين ترجمه، نسخه‌هاي عبده، فيض الاسلام، ملافتح الله و ديگر نسخه‌ها را باطل كرده‌اند و حتي خطبه‌ها، حكمت‌ها، نصايح و كلمات قصار را جابجا نموده‌اند و بر اساس كوتاهي و بلندي آن مرتّبشان كرده‌اند گفتار مؤلف نهج البلاغه را به حاشيه برده‌اند، كتاب را با سليقه‌ي خودشان فصل‌بندي كرده‌اند و براي آن كشف الفصول افزوده‌اند و كتاب را «جزءبندي» كرده‌اند و هر يك از خطبه‌ها، نامه‌ها، حكمت‌ها و كلمات و روايات را با سليقه‌ي خود نامگذاري كرده‌اند و حتي عبارات را مانند آيات قرآن شماره گذاري نموده‌اند و «تدوين» جديدي ارائه كرده‌اند و به خيلي از تدوين‌ها خط بطلان كشيده‌اند.
حالا اگر كسي بيايد و بگويد كه:«اين كتاب صرفا تأليف خود آقاي شرقي است!» زهي بي‌انصافي. آقاي شرقي تنها «تدوين كننده» هستند، همانگونه كه سيد رضي نيز به نظر ما، كاري جز تدوين انجام نداده است.
كاري كه من در تدوين قارا مجموعه انجام داده‌ام، شبيه كار آقاي شرقي در تدوين نهج البلاغه بوده است و آن را «تجربه‌اي» براي برپايي كامل كلمات، حكايات، روايات، نصايح، آداب طريقت و آداب سلوك و اشعار تركي بازمانده از شيخ صفي الدين اردبيلي ناميده‌ام و متوقع شده‌ام كه ديگران هم آستين‌ها را بالا زنند، ضعف‌هاي كار مرا گوشزد كنند و خود به رفع آن‌ها و تكميل اين تجربه بپردازند.
من شكي ندارم كه قارا مجموعه يك تحرير اصلي به قلم خود شيخ صفي الدين نيز داشته است و آنچه كه تدوين كرده‌ام آرزوي دست يابي به اين «تحرير اصلي» تحقق يافته است. اما، آن تحرير اصلي به چه سرنوشتي دچار شده است، نياز به تحقيق دارد. ولي آنچه كه گرد آورده‌ايم، بويژه رسالات البويوروق، يول اهلينه قيلاووز و غيره به دلايل سخته و پخته از همان تحرير اصلي نشأت يافته و با اخذ قوت و الهام از روايات اصلي مربوط به شيخ صفي الدين تحرير شده است.
شايد بتوان گفت كه سرنوشت تحرير اصلي قارا مجموعه مانند سرنوشت تحرير اصلي آداب المريدين از ابونجيب سهروردي باشد. به گونه‌اي كه به قول مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني در الذّريعه، فقط برخي متأخران از آن ياد كرده‌اند و نشاني از آن وجود ندارد. اما در اينكه آداب المريدين از تحريرات اصلي ابونجيب است، ما ترديدي نداريم و قرائن و دلايل ما وجود ترجمه‌هايي است از آن كتاب كه در برخي از ‌آن‌ها اسم سهروردي در ديباچه‌ آمده است. و نيز برخي قرائن ديگر نظير وجود اثر گيسو دراز (متوفي در 813 هـ . )و وجود فصوص الاداب و جلد دوم آن يعني اوراد الاحباب كه گه گاه از آداب المريدين سهروردي ياد مي‌كند. و اكنون ما بر اساس همين دلايل و شواهد، اين آثار را آداب المريدين مي‌ناميم. اين نكته نيز گفتني است، اين همه كتب كه به آداب المريدين شهره شده‌اند، نه آن آداب المريدين اصلي‌اند كه به قول كربلايي تبريزي «مستمسك جميع ارباب طريقت بوده است». 
چگونه است كه ما در فارسي اين همه رساله را، حتي اثر عمر بن محمد شيركان و رساله‌ي سيد محمد حسين گيسو دراز و غيره را آداب المريدين مي‌ناميم، در حالي كه برخي، حتي خود مذعن هستند كه اثر خود را با استفاده از قوت القلوب مكي آداب الصوفيه اثر شيخ نجم الدين كبري، وصية السّفر شيخ باخرزي، حلية الابدال محي الدين عربي، منازل المريدين شيخ ابي عبدالله مرجاني و نيز آداب المريدين شيخ ابونجيب پرداخته‌اند. حالا چه شده است كه وقتي با استنباطات علمي و با ظن قريب به يقين مي‌گوييم كه اين چند رساله‌ي تركي، بازمانده از قارا مجموعه به شمار مي‌رود و اين كتاب ترجمه شده به فارسي نظير صفوة الصّفا و غيره نيز قارا مجموعه هستند، برخي آشفته حال مي‌شوند كه قارا مجموعه يك جلد بوده است و آن را سلطان سليم سرقت كرده است.
گيريم كه اين فرض درست باشد و سلطان سليم آن يك جلد را نابود كرده باشد، اما آيا ده‌ها هزار مريد صافي ضمير شيخ صفي كه صندوق سينه‌هاشان مشحون از تقريرات مرشدشان بوده نيز، نابود شدند؟ از سوي ديگر، شما توجه كنيد كه باخرزي به تن خويش و با خامه‌ي خود اذعان مي‌كند كه هم اورادالاحباب و هم فصوص الاداب برگردان و تأليفي از امّهات كتب صوفيه است كه پيش از وي به زبان عربي ساخته شده بوده ولي در تاريخ تصوف فارسي از نيمه‌ي دوم قرن ششم به اين سوي، همه به آن دو كتاب نام آداب المريدين داده‌اند كه از تحرير اصلي ابونجيب ترجمه شده است. علت چيست كه قارا مجموعه كه به زمان ما نزديك‌تر است چنين نباشد و ذكر حقيقت برخي را بر آشفته كند؟ علت اين امر، ضعف تركي پژوهي در ايران است كه جز با تلاشي گسترده و علمي و دراز مدت، نمي‌توان اين نقيصه را بر طرف ساخت.
صحبت اينجاست كه هم سنت «مناقب»‌نويسي و هم «تقرير»نگاري از قديم الايام در ميان علماي دين و مريدان طرائق مختلف تصوف معمول بوده است. در مناقب، مريدان در احوال مرشدان خود، حكاياتي از زندگي آنان مي‌آوردند. در فارسي، در اين باب مي‌توانيم مناقب العارفين اثر افلاكي را مثال بياوريم كه مطاوي آن حاوي حكايات و رواياتي از زواياي زندگي مولوي رومي است و در تركي آذربايجاني نيز كتاب گرانقدر مناقب گلشني را مي‌توان مثال زد كه حاوي حكايات و رواياتي از زندگي ابراهيم گلشني تبريزي عارف معروف سده‌ي هفتم و مرشد طريقت گلشنيه است. هر دو كتاب چاپ شده و در دسترس همه است.
اما در تقريرنگاري، مريدان دقت داشتند كه كلمات قصار، سخنان، نصايح و اندرزها و مواعظ و منابر بزرگان خود را براي مسلوك داشتن سنت سلف بنگارند و مطاوي آن همه در تفحّص از حقيقت اخباري از پيشوايان و مرشدان خود بوده است. و چون نقل از آنان مي‌شده، از اين روي با كتاب‌هاي مناقب فرق داشته است و نه به نام گردآورنده و پديدآورده، بلكه به نام صاحب آن كلمات و مواعظ معروف مي‌شده است. نمونه‌ي بارز آن همانطور كه گفتم نهج البلاغه است كه هيچ‌گاه با نام گردآورنده‌ي آن نامبردار نگشت. اين سنت در طرق كثير عمل شده است و عمل به آن در طريق شيخ صفي الدين اردبيلي نيز نبايد تعجب آور باشد. صفويان قارامجموعه را كه حاوي بويوروق‌ها و قيلاووزها و مواعظي در آداب سلوك بود، بسيار گرامي مي‌داشتند و از آن در موارد مختلف استفاده مي‌كردند. 
تقريرنگاري، رايج‌ترين عمل براي اتكاء به مرشدان و علماء دين بوده است. ما خبر داريم كه حتي كتاب اربعين مجلسي دوم كه در واقع شرح مفصلي به عربي بر 40 حديث است، تقريرات درسي مجلسي است و نگارنده‌ي آن هم معلوم نيست و ما آن را از مجلسي مي‌دانيم. همين گونه هم نگارنده‌ي البويوروق و يول اهلينه قيلاووز معلوم نيست و ما هر دو رساله را به ضرس قاطع از شيخ صفي الدين اردبيلي و جزيي از قارا مجموعه مي‌دانيم.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید