از آن جا که یکی از کشفیات مهم زندگی استاد دکتر صدیق، کشف قسمتهایی از کتاب قارا مجموعهاز تقریرات شیخ صفی الدین اردبیلی است، نقدها و سخنان فراوانی در این زمینه نگاشته شد. در زیر یکی از مقالات را که به محتواکاوی کتاب قارا مجموعه پرداخته است، قرار دادیم:

شیخ صفی ؛ صوفی‌ای که مبانی اساسی فکری‌اش شیعه‌ی اثنی عشری می‌باشد

داود بهلولی

بعد از آن که مطلع شدم چنین مراسمی تحت عنوان رونمایی از کتاب قارامجموعه‌ی شیخ صفی برگزار خواهد شد، خرسند شدم از این باب که شاید این مراسم فتح بابی باشد برای شناخت بیشتر وی و آثارش و جلب نگاه جوانان محقق به سوی آن.

این که از من خواسته‌اند تا چند کلمه‌ای درباره‌ی قارا مجموعه صحبت کنم دلیلی نمی‌شود بر این که به خود اجازه عرض اندام در مقابل شخصیت بزرگ شیخ صفی و استادی همچون دکتر صدیق بدهم. بنده خود را شاگرد کمترین استاد می‌دانم و فقط از این خرسندم که این کتاب به جامعه علمی عرضه شد تا بلکه ارزش جایگاه این شیعه‌ صوفی‌مرام شناخته شود.

در این مقاله کوتاه به سه نکته اشاره خواهم کرد. نخست مسئله‌ی تشیع شیخ صفی، دیگری مسئله‌ی میزان تأثیر مبانی و منابع اهل تسنن، تشیع و تصوف در کلام شیخ و در پایان نگاهی کوتاه به سیادت شیخ صفی. دو مورد از ادعاهایی که احمد کسروی در مورد شیخ صفی داشت در اینجا بررسی می‌شود. دو ادعای کسروی سنی بودن، سید نبودن و ترک نبودن شیخ صفی است که بنده به مسئله سیادت و شیعه بودن شیخ پرداخته‌ام و بحث سوم را به صاحب‌نظران واگذار می‌کنم که البته می‌توان گفت هر سه موضوع و مسئله تقریباً با تلاش‌های جناب دکتر حل شده و تمام شده به نظر می‌رسد.
اما در مورد تشیع شیخ صفی باید گفت که در ص 35 کتاب، شیخ صفی در مورد اماناتی که در دست پیامبر بوده و شیخ صفی از آن با عنوان کتاب یاد می‌کند صحبت می‌شود. شیخ چنین می‌گوید که این امانت و کتاب به دست امام علی (ع) سپرده شد و بعد از آن دست به دست بین ائمه معصومین گردید تا این که به دست شیخ صفی رسید. در صفحه فوق نام چهار امام اول شیعیان ذکر می‌شود که البته در صفحات بعدی این چرخه را کامل می‌کند بدین ‌ترتیب که در ص 40 کتاب لفظ دوازده امام و چهارده معصوم را می‌آورد. همین‌طور در صفحه 44 که باز هم لفظ دوازده امام تکرار شده است. نیز در انتهای بخش صفوت الصفا حدیثی از امام صادق (ع) درج شده است که البته این احتمال را می‌توان داد که این حدیث با توجه به این که در انتهای کتاب آمده ممکن است توسط مترجمین و مصححین و کاتبین در دوره‌های بعد که تشیع رسمیت یافته به کتاب اضافه شده باشد.
در اینجا اجازه می‌خواهم بحث تشیع را با بحث میزان نمادها و منابع و مبانی اهل سنت، تشیع و تصوف درآمیزم و به آن نتیجه و سخن نهایی برسم که شیخ صفی صوفی‌ای است که مبانی اساسی فکری‌اش شیعه اثنی عشری است؛ یا شیخ صفی شیعه‌ی دوازده امامی‌ای است که آرا و افکارش رنگ و بوی تصوف دارد.

در کتاب اشاره به دیدن دل طالب توسط اولیا شده است که البته این مسئله در مورد عارفان بزرگ که مورد تأیید علمای شیعه‌ی کنونی ایران هم می‌باشند و مطالب و کرامات عرفانی آنان لااقل زبان به زبان در میان علما و بزرگان می‌چرخیده و می‌چرخد امری تأیید شده است و غیر طبیعی هم نیست کما این که داستان‌های زیادی در مورد عارفان معاصر شنیده‌ایم و شاید دیده‌ایم که به نوعی آگاهی شخص عارف از برخی نکات که از چشم بشر معمولی به دور هستند را نشان می‌دهد. البته این مسئله در مورد صوفیان شکل گسترده‌تری می‌یابد و گاهی حتی نمی‌توان آن را با علم و قدرت ائمه مبنی بر آگاه بودن آن بزرگان از دل عموم مردم و انسان‌ها قابل تفکیک دانست. همین‌طور پیر و مرشد که مانند صوفیان دیگر در نظر شیخ جایگاهی رفیع دارد البته داشتن راهنما و مرشد در عرفان ناب امری ضروری است اما این که پیر و مرشد جایگاهی قریب به ساحت ائمه می‌یابند چیزی است که در میان صوفیه و فرقه‌های مختلف صوفیه دیده می‌شود. مسئله‌ی نظارت و ولایت مرشد در داستان‌هایی مثل دلارام چنگی و صوفی‌ای که از تنگی معاش به تنگ آمده بود و به دستور مرشدش برای راهزنی به کوه و بیابان رفته بود دیده می‌شود.
از نکات صوفیانه دیگر می‌توان به الفاظ و اصطلاحاتی مانند مقام چهل‌تن، هفت‌تن و امثال آن اشاره کرد. در اینجا نکته‌ای را می‌‌خواهم یادآور شوم و آن این که این‌گونه مقامات و رتبه‌بندی‌ها قطعاً در عرفان ناب و اسلامی یا لااقل عرفانی که مورد تأیید شیعه‌ی رسمی معاصر ایران است وجود دارد. چرا که رسیدن به هر جایگاهی مراحلی دارد که باید آن را یک به یک طی کرد چه برسد چه رسد به دست یافتن به مقام قرب الهی. اما این که نام این مقامات و شرایط و ویژگی‌های هر سالک در هر مرحله چیست و چگونه است جای بحث دارد. شاید کمی جسورانه باشد که بگوییم اختلاف‌ها شاید بر روی الفاظ باشد. مثلاً شیخ صفی در ص 60 کتاب می‌گوید: قائم مقام و وصی حضرت رسول، حضرت علی ابن ابی‌طالب است و یازده اولاد وی نیز خلیفه‌اند. می‌توان گفت در اینجا منظور از خلیفه (به اصطلاح جانشین) همان مقام امامت است نه خلیفه‌ای که در زمان خلفای راشدین، خلفای عباسی و غیره می‌بینیم. به این دلیل که در ادامه همان مبحث اشاره می‌کند که پنج حرف کلمه‌ی خلیفه، همان آل عباست که عبارت از پنج نفرند. وی می‌گوید: این پنج حرف عبارت است از «آل عبا» یعنی دست ولایت و سر ساقی کوثر. در اینجا علاوه بر این که به ماجرای حوض کوثر و این که اختیار آن در دست امام علی (ع) است و ما نیز به آن قائل هستیم اشاره می‌کند، عبارت دست ولایت و سر ساقی کوثر را به کار می‌برد که همان ولایت امام علی (ع) است که مشترک بین عقیده شیخ صفی و شیعه دوازده امامی است. دیدید که منظور از خلیفه همان مقام امامت و ولایت است و فقط لفظ‌ها اختلاف دارند. البته همیشه هم مشت نمونه خروار نیست و این، من باب مثال بود و باید بر روی آن بحث‌ها کرد.

در صفحات 62 الی 64 اصطلاحاتی مانند هفت صورت و دوازده شرط بیان شده است. این اصطلاحات، اصطلاحاتی صوفیانه است اما وقتی به مفهوم این اصطلاحات و در حقیقت وقتی آن هفت صورت و دوازده شرط را از زبان شیخ می‌شنویم می‌بینیم که همه این صفات یعنی صفات خلیفه، در حقیقت باید در ائمه وجود داشته باشد، یعنی اگر این صفات در امام نباشد آن امام امام نیست. چه کسی می‌تواند ادعا کند که مثلاً صفت حرمت که شیخ صفی آن را تعبیر به رعایت حال زیردستان و مهر و محبت کرده است در امامان معصوم علیهم السلام وجود ندارد؟ همه تصدیق می‌کنید که امامی که صفت مروتی که جزو دوازده شرط خلیفه می‌باشد را ندارد، یعنی وقتی می‌تواند بر دشمنان خشم بگیرد خود را کنترل کند و طرف مقابل را عفو نماید اصلا امام نیست و نمی‌تواند امام باشد. کما این که لقب امام هفتم ما شیعیان، کاظم یعنی فروخورنده‌ی خشم است.

پس شیخ صفی صفاتی را که امامان ما دارند و باید داشته باشند حال یا از روی استنباط‌های خود یا از آموخته‌های خود از عرفا و استادان دیگر به این صورت دسته‌بندی کرده یا فقط نقل مطلق کرده است. به هر حال کلیت آن صفات مورد تأیید است و در امامان و بسیاری از بزرگان غیر امام دیده می‌شود.
در ص 74 کتاب در بخش مزکی النفوس اشاره به نام ابوبکر شده است، بدون این که لقبی به عنوان احترام برای وی آورده شود. مثلا برای امام علی (ع) عبارت حضرت علی ابن ابی‌طالب علیه‌السلام را آورده اما در مورد ابوبکر می‌گوید: بر حذر باشید که خلاصی آنان از این دام (منظور دنیاست) آسان نیست مگر این که عنایت حق در رسد همان‌گونه که به ابوبکر رسید.
شاید در اینجا اشاره به قضیه‌ی غار ثور شده باشد که خداوند سکینه را به پیامبر و یا به تعبیر دیگر به هر دو و یا باز هم به تعبیر دیگر به ابوبکر رساند. در اینجا شیخ صفی منظور و مقصود کلی رسیدن عنایت را مد نظر داشته است نه این که ابوبکر با عنایت خداوند فقر را برگزیده باشد بلکه شاید منظور این باشد که همان‌طور که در مخمصه‌ی غار ثور از طرف خداوند عنایت (به معنی توجه) رسید، به همه بزرگان، عنایت حق در می‌رسد و آنان از عذاب الهی ناشی از فقر خلاصی می‌یابند.

طبق حدیثی از پیامبر اسلام (ص) مسلمانان 72 فرقه می‌شوند که شامل شیعیان نیز می‌گردد البته این را نیز می‌دانید که فقط یکی از این‌ها راه صحیح و درست را در پیش می‌گیرند و گمراه نمی‌شوند. فرقه‌های مختلف شیعه را تا دوره شیخ صفی می‌توان به دو دسته کلی تقسیم نمود. 1. فرقه‌های شیعی که اختلاف اصلی‌شان با شیعه دوازده امامی توقف آنان بر یک امام خاص می‌باشد. مثلا اسماعیلیه، که اسماعیل فرزند امام صادق (ع) را امام دانستند. هم‌چنین افطحیه که در امام صادق (ع) متوقف شدند و نیز واقفه که امام موسی بن جعفر را مهدی موعود می‌دانستند. 2. فرقی از شیعه که در احکام کلی و جزئی دین دست بردند و مثلاً بعضی امور حرام را حلال دانستند و بالعکس. این گروه از شیعیان از طرف ائمه مطرود و ملعون دانسته شدند و طرد گردیدند، مثل خطابیه و مغیریه. در بررسی آراء شیخ صفی به این نتیجه می‌رسیم که وی به هیچ یک از این فرق شیعه گرایش نداشته و از آن‌ها تأثیر نپذیرفته است که البته وارد جزئیات این بحث نمی‌شویم، چرا که نیاز به تحقیق مفصل دارد و در این مختصر نمی‌گنجد.

طبق سلسله نسب مرشدان که در انتهای بخش صفوت‌الصفا آمده است، بعد از امام علی (ع) که نقطه‌ی مشترک بین همه صوفیان و دراویش است نام حسن بصری مطرح می‌گردد. حسن بصری طبق گفته علما و بزرگان از جمله آیت الله جعفر سبحانی در کتاب حدیث‌شناسی معتقد به فرقه‌ی معتزله که یکی از فرق اسلامی می‌باشد بوده است. حسن بصری شاگرد واصل بن عطا بنیانگذار معتزله می‌باشد که اختلاف چندانی با شیعه 12 امامی ندارند و بسیاری از احکام و آرای خود را از امام علی (ع) گرفته‌اند. همین حسن بصری بعدها تبدیل به نخستین صوفی می‌گردد و در اصل، صوفی‌گری از همین‌ حسن بصری آغاز می‌گردد.

در اینجا می‌خواهم نگاهی به وضعیت حدیث و نقل احادیث در تاریخ شیعه و اسلام بیندازم.
در کتاب قارامجموعه فقط ابوهریره را به عنوان یک راوی حدیث می‌بینیم البته نه این که در کتاب قید شود که فلان حدیث از ابوهریره نقل شده بلکه نام ابوهریره در خود حدیث آمده است. در دوره‌ی معاویه و امویان گروهی به نام وضاعین از طرف معاویه حمایت می‌شدند. وظیفه‌ی این وضاعین و هدف معاویه از به کار گیری آنان، این بود که 1. احادیث فضیلت اهل‌بیت گفته نشود 2. احادیثی در تأیید خلفا نقل شود.
یکی از وضاعین، ابوهریره بود. او از اصحاب پیامبر به شمار می‌رفت. در آن دوره کسانی مثل ابوذر که بر ولایت امام علی (ع) باقی مانده بودند به کناری گذاشته شدند و کسانی مثل ابوهریره و کعب‌الاحبار یهودی‌زاده از سوی معاویه جذب شدند و به جعل احادیث مشغول شدند. این مسئله تا خلافت عمر بن عبدالعزیز ادامه یافت. بعد از آن بود که به دستور عمر ابن عبدالعزیز نقل حدیث جایز شمرده شد. بعد از آن هم فشارها و تضییقات خلفای عباسی اجازه نشر آزادانه و کامل علوم اهل‌بیت را نمی‌داد. و بدین ترتیب 400 کتاب اصولی که توسط شاگردان ائمه (ع) نوشته شده بود و همه نقل احادیث ائمه معصومین بود نتوانست آن‌طور که باید و شاید در میان مسلمین و شیعیان جایگاهی بیابد. به طوری که آقا بزرگ تهرانی صاحب کتاب الذریعه در قرن حاضر توانسته است از بین 400 کتاب اصول، 118 کتاب را پیدا کند.

در ایران، بعد از به حکومت رسیدن صفویان بود که برای شناسایی و عرضه‌ی علمی و سراسری اصول و مبانی و نکات ریز و درشت تشیع کسانی مثل علامه مجلسی به جمع‌آوری همه‌ی احادیث امامان و نیز پیامبر اسلام همت گماردند و هدفشان فقط این بود که این سخنان از گزند آسیب در امان بمانند تا بعدها سره از ناسره و صحیح از ناصحیح جدا شود. کما این که هنوز هم رجال به قوت خود باقی است و از ارکان علوم حوزوی به شمار می‌رود. علم رجال علم شناختن راویان احادیث و پی بردن به اعتبار یا عدم اعتبار آنان در نقل احادیث و در پی آن اعتبار خود حدیث می‌باشد. در چنین وضعیتی چه انتظاری از شیخ صفی و همه‌ی صوفیان و حتی علمای شیعه آن روزگاران می‌توان داشت که هیچ حدیث غیر شیعی در آثار آنان وجود نداشته باشد. گرچه احادیثی که شیخ صفی مثلاً از ابوهریره که از نظر علم رجال فردی مردود و صد در صد غیر قابل اعتماد است نقل کرده عقلاً می‌توانند صحیح باشند، مثل حدیثی که در ص 72 در بخش مزکی النفوس آمده مبنی بر این که پیامبر دست ابوهریره را گرفت و با خود به دره‌ای برد که در آن اجساد انسان‌ها و حیوانات فراوانی دیده می‌شد. پیامبر بر سبیل پند و اندرز به ابوهریره می‌گوید که هرکدام از این اشخاص هنگامی که زنده بوده‌اند پادشاه یا انسان‌های فقیر و امثال آن بوده‌اند و اکنون همه یکسانند و الی آخر. این حدیث اگر از پیامبر هم نباشد و ابوهریره آن را جعل کرده باشد عقلاً صحیح است. کما این که امام علی (ع) هم می‌فرماید که ای دنیا من افسار تو را بر گردنت انداخته‌ام و تو را رها کرده‌ام. 
شیخ صفی سالکان را توصیه به مطالعه‌ی کتاب مجمع‌البحرین می‌نماید. این کتاب مجمع البحرین نوشته‌ی طریحی دانشمند شیعه‌مذهب علوم دینی می‌باشد. در این کتاب همه‌ی اصطلاحات و لغات فقهی با توضیحات لازم درج شده که می‌توان آن را به عنوان یک مقدمه برای فراگیری علوم دینی ارزیابی کرد.

کتاب دیگر صحیح مسلم است که به عنوان یکی از منابعی که احادیث از آن‌ها نقل می‌شده و مورد پرسش مریدان شیخ قرار می‌گرفته مطرح است. صحیح مسلم یکی از شش کتاب معروف و معتبر اهل سنت در حدیث می‌باشد که به صحاح ستّه معروف می‌باشند. هم‌چنین سخن از غزالی که وی نیز از علمای اهل‌ سنت بوده به میان آمده است. 
آنچه در پیش آمد همه مقدمه‌ای بود بر این که به این نتیجه برسیم که مبانی فکری و اندیشه شیخ صفی شیعه‌ی دوازده امامی است ولی آثاری از کتب و روایات اهل سنت در کتاب قارامجموعه دیده می‌شود که طبق گفته‌های بالا طبیعی می‌نماید. نیز رنگ و بوی تشیع شیخ رنگ و بوی صوفی‌مسلکانه و عارف‌مآبانه است.

به عنوان بخش پایانی اشاره‌ای کوتاه می‌کنم به مسئله‌ی سیادت شیخ صفی. در نسخه‌ی بسیار مهم و ارزشمندی که جناب آقای نائبی در کتابخانه‌ی آستان قدس رضوی موفق به کشف آن شدند، نسب‌نامه جناب شیخ آمده است. یکی از کسانی که در مسئله‌ی سیادت و صحت نسب‌نامه‌های سادات کوشش بسیاری کرده‌اند و عمری را در این راه صرف نموده‌اند مرحوم حضرت آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی می‌باشند. ایشان به حق معتبرترین و مهم‌ترین مرجع در این باب می‌باشند. ایشان پیش از رحلت، مدارک و منابع و داشته‌های علمی خود را در اختیار حجت‌الاسلام والمسلمین سید مهدی رجایی که از شاگردان ایشان در باب نسب‌شناسی بوده‌اند قرار می‌دهند. پس از رحلت معظم له مرکزی تحت عنوان پژوهشکده‌ی انساب سادات در محل کتابخانه‌ی معظم له تأسیس شد و به صورت علمی و پیشرفته این کار ادامه داده شد. بنده برای این که تأییدیه‌ای تحت عنوان صحت نسب‌نامه‌ی شیخ صفی مندرج در انتهای بخش صفوت الصفا به دست بیاورم با ایشان یعنی آقای رجایی تماس گرفتم و مسئله را به صورت کلی با ایشان در میان گذاشتم. ایشان به صراحت بدون هیچ مکثی به صورت شفاهی سیادت خاندان صفوی را تأیید کردند و گفتند در سیادت این خاندان شکی نیست و خود آیت‌الله العظمی مرعشی نیز این را تأیید کرده‌اند. اما بنده جهت مستدل شدن مسئله نسب نامه را نزد ایشان بردم و از ایشان مستنداتی درخواست کردم. ایشان یک شجره‌نامه‌ی خطی قدیمی که در یکی از کتب چاپ شده بود را در اختیار بنده قرار دادند. نسب‌نامه به یک روحانی پاکستانی که البته مرحوم شده بود تعلق داشت. وی سید و از تبار صفویان بود. ظاهراً یکی از برادران شیخ صفی به منطقه کشمیر مهاجرت کرده و در آنجا اقامت می‌گزیند و شاخه‌ای از این خاندان در منطقه کشمیر ریشه می‌دواند. این نکته در خود شجره‌نامه هم قید شده بود. سند دیگر کتاب نایاب سراج‌الانساب ابن‌کیای گیلانی بود که به تازگی نیز به چاپ جدید رسیده است. کتاب سراج‌الانساب شرح زندگی شاه اسماعیل از تولد تا جوانی و دوره‌ی به حکومت رسیدن وی است. کتاب در دوره‌ی صفویه نگاشته شده و در بخشی از آن سلسله شیخ صفی آمده است. نسب‌نامه موجود در صفوت الصفا با نسب‌نامه‌ی عالم پاکستانی و نیز نسب‌نامه‌ی سراج‌الانساب انطباق کامل داشت. البته نسب‌نامه‌های دیگری هم وجود دارد که بنا به گفته‌ی ایشان در کتابخانه‌ی آستان قدس رضوی نگه‌داری می‌شوند. متن تأییدیه‌ی نسب نامه‌ شیخ صفی که توسط مسئول پژوهشکده به نگارش در آمده است را در انتهای کتاب قارامجموعه آورده‌ام تا جای هیچ شائبه‌ای نباشد.

والسلام علیکم و حمت الله

 

بعد از آن که مطلع شدم چنین مراسمی تحت عنوان رونمایی از کتاب قارامجموعه‌ی شیخ صفی برگزار خواهد شد، خرسند شدم از این باب که شاید این مراسم فتح بابی باشد برای شناخت بیشتر وی و آثارش و جلب نگاه جوانان محقق به سوی آن.

این که از من خواسته‌اند تا چند کلمه‌ای درباره‌ی قارا مجموعه صحبت کنم دلیلی نمی‌شود بر این که به خود اجازه عرض اندام در مقابل شخصیت بزرگ شیخ صفی و استادی همچون دکتر صدیق بدهم. بنده خود را شاگرد کمترین استاد می‌دانم و فقط از این خرسندم که این کتاب به جامعه علمی عرضه شد تا بلکه ارزش جایگاه این شیعه‌ صوفی‌مرام شناخته شود.

در این مقاله کوتاه به سه نکته اشاره خواهم کرد. نخست مسئله‌ی تشیع شیخ صفی، دیگری مسئله‌ی میزان تأثیر مبانی و منابع اهل تسنن، تشیع و تصوف در کلام شیخ و در پایان نگاهی کوتاه به سیادت شیخ صفی. دو مورد از ادعاهایی که احمد کسروی در مورد شیخ صفی داشت در اینجا بررسی می‌شود. دو ادعای کسروی سنی بودن، سید نبودن و ترک نبودن شیخ صفی است که بنده به مسئله سیادت و شیعه بودن شیخ پرداخته‌ام و بحث سوم را به صاحب‌نظران واگذار می‌کنم که البته می‌توان گفت هر سه موضوع و مسئله تقریباً با تلاش‌های جناب دکتر حل شده و تمام شده به نظر می‌رسد.
اما در مورد تشیع شیخ صفی باید گفت که در ص 35 کتاب، شیخ صفی در مورد اماناتی که در دست پیامبر بوده و شیخ صفی از آن با عنوان کتاب یاد می‌کند صحبت می‌شود. شیخ چنین می‌گوید که این امانت و کتاب به دست امام علی (ع) سپرده شد و بعد از آن دست به دست بین ائمه معصومین گردید تا این که به دست شیخ صفی رسید. در صفحه فوق نام چهار امام اول شیعیان ذکر می‌شود که البته در صفحات بعدی این چرخه را کامل می‌کند بدین ‌ترتیب که در ص 40 کتاب لفظ دوازده امام و چهارده معصوم را می‌آورد. همین‌طور در صفحه 44 که باز هم لفظ دوازده امام تکرار شده است. نیز در انتهای بخش صفوت الصفا حدیثی از امام صادق (ع) درج شده است که البته این احتمال را می‌توان داد که این حدیث با توجه به این که در انتهای کتاب آمده ممکن است توسط مترجمین و مصححین و کاتبین در دوره‌های بعد که تشیع رسمیت یافته به کتاب اضافه شده باشد.
در اینجا اجازه می‌خواهم بحث تشیع را با بحث میزان نمادها و منابع و مبانی اهل سنت، تشیع و تصوف درآمیزم و به آن نتیجه و سخن نهایی برسم که شیخ صفی صوفی‌ای است که مبانی اساسی فکری‌اش شیعه اثنی عشری است؛ یا شیخ صفی شیعه‌ی دوازده امامی‌ای است که آرا و افکارش رنگ و بوی تصوف دارد.

در کتاب اشاره به دیدن دل طالب توسط اولیا شده است که البته این مسئله در مورد عارفان بزرگ که مورد تأیید علمای شیعه‌ی کنونی ایران هم می‌باشند و مطالب و کرامات عرفانی آنان لااقل زبان به زبان در میان علما و بزرگان می‌چرخیده و می‌چرخد امری تأیید شده است و غیر طبیعی هم نیست کما این که داستان‌های زیادی در مورد عارفان معاصر شنیده‌ایم و شاید دیده‌ایم که به نوعی آگاهی شخص عارف از برخی نکات که از چشم بشر معمولی به دور هستند را نشان می‌دهد. البته این مسئله در مورد صوفیان شکل گسترده‌تری می‌یابد و گاهی حتی نمی‌توان آن را با علم و قدرت ائمه مبنی بر آگاه بودن آن بزرگان از دل عموم مردم و انسان‌ها قابل تفکیک دانست. همین‌طور پیر و مرشد که مانند صوفیان دیگر در نظر شیخ جایگاهی رفیع دارد البته داشتن راهنما و مرشد در عرفان ناب امری ضروری است اما این که پیر و مرشد جایگاهی قریب به ساحت ائمه می‌یابند چیزی است که در میان صوفیه و فرقه‌های مختلف صوفیه دیده می‌شود. مسئله‌ی نظارت و ولایت مرشد در داستان‌هایی مثل دلارام چنگی و صوفی‌ای که از تنگی معاش به تنگ آمده بود و به دستور مرشدش برای راهزنی به کوه و بیابان رفته بود دیده می‌شود.
از نکات صوفیانه دیگر می‌توان به الفاظ و اصطلاحاتی مانند مقام چهل‌تن، هفت‌تن و امثال آن اشاره کرد. در اینجا نکته‌ای را می‌‌خواهم یادآور شوم و آن این که این‌گونه مقامات و رتبه‌بندی‌ها قطعاً در عرفان ناب و اسلامی یا لااقل عرفانی که مورد تأیید شیعه‌ی رسمی معاصر ایران است وجود دارد. چرا که رسیدن به هر جایگاهی مراحلی دارد که باید آن را یک به یک طی کرد چه برسد چه رسد به دست یافتن به مقام قرب الهی. اما این که نام این مقامات و شرایط و ویژگی‌های هر سالک در هر مرحله چیست و چگونه است جای بحث دارد. شاید کمی جسورانه باشد که بگوییم اختلاف‌ها شاید بر روی الفاظ باشد. مثلاً شیخ صفی در ص 60 کتاب می‌گوید: قائم مقام و وصی حضرت رسول، حضرت علی ابن ابی‌طالب است و یازده اولاد وی نیز خلیفه‌اند. می‌توان گفت در اینجا منظور از خلیفه (به اصطلاح جانشین) همان مقام امامت است نه خلیفه‌ای که در زمان خلفای راشدین، خلفای عباسی و غیره می‌بینیم. به این دلیل که در ادامه همان مبحث اشاره می‌کند که پنج حرف کلمه‌ی خلیفه، همان آل عباست که عبارت از پنج نفرند. وی می‌گوید: این پنج حرف عبارت است از «آل عبا» یعنی دست ولایت و سر ساقی کوثر. در اینجا علاوه بر این که به ماجرای حوض کوثر و این که اختیار آن در دست امام علی (ع) است و ما نیز به آن قائل هستیم اشاره می‌کند، عبارت دست ولایت و سر ساقی کوثر را به کار می‌برد که همان ولایت امام علی (ع) است که مشترک بین عقیده شیخ صفی و شیعه دوازده امامی است. دیدید که منظور از خلیفه همان مقام امامت و ولایت است و فقط لفظ‌ها اختلاف دارند. البته همیشه هم مشت نمونه خروار نیست و این، من باب مثال بود و باید بر روی آن بحث‌ها کرد.

در صفحات 62 الی 64 اصطلاحاتی مانند هفت صورت و دوازده شرط بیان شده است. این اصطلاحات، اصطلاحاتی صوفیانه است اما وقتی به مفهوم این اصطلاحات و در حقیقت وقتی آن هفت صورت و دوازده شرط را از زبان شیخ می‌شنویم می‌بینیم که همه این صفات یعنی صفات خلیفه، در حقیقت باید در ائمه وجود داشته باشد، یعنی اگر این صفات در امام نباشد آن امام امام نیست. چه کسی می‌تواند ادعا کند که مثلاً صفت حرمت که شیخ صفی آن را تعبیر به رعایت حال زیردستان و مهر و محبت کرده است در امامان معصوم علیهم السلام وجود ندارد؟ همه تصدیق می‌کنید که امامی که صفت مروتی که جزو دوازده شرط خلیفه می‌باشد را ندارد، یعنی وقتی می‌تواند بر دشمنان خشم بگیرد خود را کنترل کند و طرف مقابل را عفو نماید اصلا امام نیست و نمی‌تواند امام باشد. کما این که لقب امام هفتم ما شیعیان، کاظم یعنی فروخورنده‌ی خشم است.

پس شیخ صفی صفاتی را که امامان ما دارند و باید داشته باشند حال یا از روی استنباط‌های خود یا از آموخته‌های خود از عرفا و استادان دیگر به این صورت دسته‌بندی کرده یا فقط نقل مطلق کرده است. به هر حال کلیت آن صفات مورد تأیید است و در امامان و بسیاری از بزرگان غیر امام دیده می‌شود.
در ص 74 کتاب در بخش مزکی النفوس اشاره به نام ابوبکر شده است، بدون این که لقبی به عنوان احترام برای وی آورده شود. مثلا برای امام علی (ع) عبارت حضرت علی ابن ابی‌طالب علیه‌السلام را آورده اما در مورد ابوبکر می‌گوید: بر حذر باشید که خلاصی آنان از این دام (منظور دنیاست) آسان نیست مگر این که عنایت حق در رسد همان‌گونه که به ابوبکر رسید.
شاید در اینجا اشاره به قضیه‌ی غار ثور شده باشد که خداوند سکینه را به پیامبر و یا به تعبیر دیگر به هر دو و یا باز هم به تعبیر دیگر به ابوبکر رساند. در اینجا شیخ صفی منظور و مقصود کلی رسیدن عنایت را مد نظر داشته است نه این که ابوبکر با عنایت خداوند فقر را برگزیده باشد بلکه شاید منظور این باشد که همان‌طور که در مخمصه‌ی غار ثور از طرف خداوند عنایت (به معنی توجه) رسید، به همه بزرگان، عنایت حق در می‌رسد و آنان از عذاب الهی ناشی از فقر خلاصی می‌یابند.

طبق حدیثی از پیامبر اسلام (ص) مسلمانان 72 فرقه می‌شوند که شامل شیعیان نیز می‌گردد البته این را نیز می‌دانید که فقط یکی از این‌ها راه صحیح و درست را در پیش می‌گیرند و گمراه نمی‌شوند. فرقه‌های مختلف شیعه را تا دوره شیخ صفی می‌توان به دو دسته کلی تقسیم نمود. 1. فرقه‌های شیعی که اختلاف اصلی‌شان با شیعه دوازده امامی توقف آنان بر یک امام خاص می‌باشد. مثلا اسماعیلیه، که اسماعیل فرزند امام صادق (ع) را امام دانستند. هم‌چنین افطحیه که در امام صادق (ع) متوقف شدند و نیز واقفه که امام موسی بن جعفر را مهدی موعود می‌دانستند. 2. فرقی از شیعه که در احکام کلی و جزئی دین دست بردند و مثلاً بعضی امور حرام را حلال دانستند و بالعکس. این گروه از شیعیان از طرف ائمه مطرود و ملعون دانسته شدند و طرد گردیدند، مثل خطابیه و مغیریه. در بررسی آراء شیخ صفی به این نتیجه می‌رسیم که وی به هیچ یک از این فرق شیعه گرایش نداشته و از آن‌ها تأثیر نپذیرفته است که البته وارد جزئیات این بحث نمی‌شویم، چرا که نیاز به تحقیق مفصل دارد و در این مختصر نمی‌گنجد.

طبق سلسله نسب مرشدان که در انتهای بخش صفوت‌الصفا آمده است، بعد از امام علی (ع) که نقطه‌ی مشترک بین همه صوفیان و دراویش است نام حسن بصری مطرح می‌گردد. حسن بصری طبق گفته علما و بزرگان از جمله آیت الله جعفر سبحانی در کتاب حدیث‌شناسی معتقد به فرقه‌ی معتزله که یکی از فرق اسلامی می‌باشد بوده است. حسن بصری شاگرد واصل بن عطا بنیانگذار معتزله می‌باشد که اختلاف چندانی با شیعه 12 امامی ندارند و بسیاری از احکام و آرای خود را از امام علی (ع) گرفته‌اند. همین حسن بصری بعدها تبدیل به نخستین صوفی می‌گردد و در اصل، صوفی‌گری از همین‌ حسن بصری آغاز می‌گردد.

در اینجا می‌خواهم نگاهی به وضعیت حدیث و نقل احادیث در تاریخ شیعه و اسلام بیندازم.
در کتاب قارامجموعه فقط ابوهریره را به عنوان یک راوی حدیث می‌بینیم البته نه این که در کتاب قید شود که فلان حدیث از ابوهریره نقل شده بلکه نام ابوهریره در خود حدیث آمده است. در دوره‌ی معاویه و امویان گروهی به نام وضاعین از طرف معاویه حمایت می‌شدند. وظیفه‌ی این وضاعین و هدف معاویه از به کار گیری آنان، این بود که 1. احادیث فضیلت اهل‌بیت گفته نشود 2. احادیثی در تأیید خلفا نقل شود.
یکی از وضاعین، ابوهریره بود. او از اصحاب پیامبر به شمار می‌رفت. در آن دوره کسانی مثل ابوذر که بر ولایت امام علی (ع) باقی مانده بودند به کناری گذاشته شدند و کسانی مثل ابوهریره و کعب‌الاحبار یهودی‌زاده از سوی معاویه جذب شدند و به جعل احادیث مشغول شدند. این مسئله تا خلافت عمر بن عبدالعزیز ادامه یافت. بعد از آن بود که به دستور عمر ابن عبدالعزیز نقل حدیث جایز شمرده شد. بعد از آن هم فشارها و تضییقات خلفای عباسی اجازه نشر آزادانه و کامل علوم اهل‌بیت را نمی‌داد. و بدین ترتیب 400 کتاب اصولی که توسط شاگردان ائمه (ع) نوشته شده بود و همه نقل احادیث ائمه معصومین بود نتوانست آن‌طور که باید و شاید در میان مسلمین و شیعیان جایگاهی بیابد. به طوری که آقا بزرگ تهرانی صاحب کتاب الذریعه در قرن حاضر توانسته است از بین 400 کتاب اصول، 118 کتاب را پیدا کند.

در ایران، بعد از به حکومت رسیدن صفویان بود که برای شناسایی و عرضه‌ی علمی و سراسری اصول و مبانی و نکات ریز و درشت تشیع کسانی مثل علامه مجلسی به جمع‌آوری همه‌ی احادیث امامان و نیز پیامبر اسلام همت گماردند و هدفشان فقط این بود که این سخنان از گزند آسیب در امان بمانند تا بعدها سره از ناسره و صحیح از ناصحیح جدا شود. کما این که هنوز هم رجال به قوت خود باقی است و از ارکان علوم حوزوی به شمار می‌رود. علم رجال علم شناختن راویان احادیث و پی بردن به اعتبار یا عدم اعتبار آنان در نقل احادیث و در پی آن اعتبار خود حدیث می‌باشد. در چنین وضعیتی چه انتظاری از شیخ صفی و همه‌ی صوفیان و حتی علمای شیعه آن روزگاران می‌توان داشت که هیچ حدیث غیر شیعی در آثار آنان وجود نداشته باشد. گرچه احادیثی که شیخ صفی مثلاً از ابوهریره که از نظر علم رجال فردی مردود و صد در صد غیر قابل اعتماد است نقل کرده عقلاً می‌توانند صحیح باشند، مثل حدیثی که در ص 72 در بخش مزکی النفوس آمده مبنی بر این که پیامبر دست ابوهریره را گرفت و با خود به دره‌ای برد که در آن اجساد انسان‌ها و حیوانات فراوانی دیده می‌شد. پیامبر بر سبیل پند و اندرز به ابوهریره می‌گوید که هرکدام از این اشخاص هنگامی که زنده بوده‌اند پادشاه یا انسان‌های فقیر و امثال آن بوده‌اند و اکنون همه یکسانند و الی آخر. این حدیث اگر از پیامبر هم نباشد و ابوهریره آن را جعل کرده باشد عقلاً صحیح است. کما این که امام علی (ع) هم می‌فرماید که ای دنیا من افسار تو را بر گردنت انداخته‌ام و تو را رها کرده‌ام. 
شیخ صفی سالکان را توصیه به مطالعه‌ی کتاب مجمع‌البحرین می‌نماید. این کتاب مجمع البحرین نوشته‌ی طریحی دانشمند شیعه‌مذهب علوم دینی می‌باشد. در این کتاب همه‌ی اصطلاحات و لغات فقهی با توضیحات لازم درج شده که می‌توان آن را به عنوان یک مقدمه برای فراگیری علوم دینی ارزیابی کرد.

کتاب دیگر صحیح مسلم است که به عنوان یکی از منابعی که احادیث از آن‌ها نقل می‌شده و مورد پرسش مریدان شیخ قرار می‌گرفته مطرح است. صحیح مسلم یکی از شش کتاب معروف و معتبر اهل سنت در حدیث می‌باشد که به صحاح ستّه معروف می‌باشند. هم‌چنین سخن از غزالی که وی نیز از علمای اهل‌ سنت بوده به میان آمده است. 
آنچه در پیش آمد همه مقدمه‌ای بود بر این که به این نتیجه برسیم که مبانی فکری و اندیشه شیخ صفی شیعه‌ی دوازده امامی است ولی آثاری از کتب و روایات اهل سنت در کتاب قارامجموعه دیده می‌شود که طبق گفته‌های بالا طبیعی می‌نماید. نیز رنگ و بوی تشیع شیخ رنگ و بوی صوفی‌مسلکانه و عارف‌مآبانه است.

به عنوان بخش پایانی اشاره‌ای کوتاه می‌کنم به مسئله‌ی سیادت شیخ صفی. در نسخه‌ی بسیار مهم و ارزشمندی که جناب آقای نائبی در کتابخانه‌ی آستان قدس رضوی موفق به کشف آن شدند، نسب‌نامه جناب شیخ آمده است. یکی از کسانی که در مسئله‌ی سیادت و صحت نسب‌نامه‌های سادات کوشش بسیاری کرده‌اند و عمری را در این راه صرف نموده‌اند مرحوم حضرت آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی می‌باشند. ایشان به حق معتبرترین و مهم‌ترین مرجع در این باب می‌باشند. ایشان پیش از رحلت، مدارک و منابع و داشته‌های علمی خود را در اختیار حجت‌الاسلام والمسلمین سید مهدی رجایی که از شاگردان ایشان در باب نسب‌شناسی بوده‌اند قرار می‌دهند. پس از رحلت معظم له مرکزی تحت عنوان پژوهشکده‌ی انساب سادات در محل کتابخانه‌ی معظم له تأسیس شد و به صورت علمی و پیشرفته این کار ادامه داده شد. بنده برای این که تأییدیه‌ای تحت عنوان صحت نسب‌نامه‌ی شیخ صفی مندرج در انتهای بخش صفوت الصفا به دست بیاورم با ایشان یعنی آقای رجایی تماس گرفتم و مسئله را به صورت کلی با ایشان در میان گذاشتم. ایشان به صراحت بدون هیچ مکثی به صورت شفاهی سیادت خاندان صفوی را تأیید کردند و گفتند در سیادت این خاندان شکی نیست و خود آیت‌الله العظمی مرعشی نیز این را تأیید کرده‌اند. اما بنده جهت مستدل شدن مسئله نسب نامه را نزد ایشان بردم و از ایشان مستنداتی درخواست کردم. ایشان یک شجره‌نامه‌ی خطی قدیمی که در یکی از کتب چاپ شده بود را در اختیار بنده قرار دادند. نسب‌نامه به یک روحانی پاکستانی که البته مرحوم شده بود تعلق داشت. وی سید و از تبار صفویان بود. ظاهراً یکی از برادران شیخ صفی به منطقه کشمیر مهاجرت کرده و در آنجا اقامت می‌گزیند و شاخه‌ای از این خاندان در منطقه کشمیر ریشه می‌دواند. این نکته در خود شجره‌نامه هم قید شده بود. سند دیگر کتاب نایاب سراج‌الانساب ابن‌کیای گیلانی بود که به تازگی نیز به چاپ جدید رسیده است. کتاب سراج‌الانساب شرح زندگی شاه اسماعیل از تولد تا جوانی و دوره‌ی به حکومت رسیدن وی است. کتاب در دوره‌ی صفویه نگاشته شده و در بخشی از آن سلسله شیخ صفی آمده است. نسب‌نامه موجود در صفوت الصفا با نسب‌نامه‌ی عالم پاکستانی و نیز نسب‌نامه‌ی سراج‌الانساب انطباق کامل داشت. البته نسب‌نامه‌های دیگری هم وجود دارد که بنا به گفته‌ی ایشان در کتابخانه‌ی آستان قدس رضوی نگه‌داری می‌شوند. متن تأییدیه‌ی نسب نامه‌ شیخ صفی که توسط مسئول پژوهشکده به نگارش در آمده است را در انتهای کتاب قارامجموعه آورده‌ام تا جای هیچ شائبه‌ای نباشد.

والسلام علیکم و حمت الله

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید